روز سوم
زندگی برای من در همهی سالیان پر بوده است از روزهایی که حرفهای زیادی برای گفتن داشتهام و هیچ نگفتهام، و روزهایی که هیچ برای گفتن نداشتهام و سخنها گفته و نوشتهام. در این میان اما روزهایی هم مثل امروز بوده و هستند که بیش از آنکه به گذشته و آینده فکر کنم، به مقصد و مسیر میاندیشم.
شاید امروز وقت آن باشد که از این دست روزهایم بنویسم. روزهایی که اندیشهام را در گرداب دو مفهوم متضاد میافکند، روزهایی که در آن بی وقفه به مقصد و مسیر زنده بودنم فکر میکنم. به مسیری که طی کرده و طی میکنم، به مقصدی که گاه مقصودی است دلخواه و گاه تقدیری است بیتغییر.
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
چو راهی در میان داری که میباید تو را رفتن
خاقانی
من، زندهام، تا لحظهای که بمیرم، این واقعیتی است که تغییر در آن راهی ندارد و سرنوشت من، تو و همهی ما زندگان همین است و بس. بیشک این تنها حقیقتِ حقیقی زندگی هر یک از ما است و هیچ حرف و حدیثی در آن نیست…
با این حال، زندگی در مسیر مرگ، بحث دیگری است و زندگی کردن در مسیری که پایانش مشخص است، بیشک داستان خودش را دارد. برای من زنده بودن در این مسیر شاید آسان باشد، اما زندگی کردن چندان مفهوم مأنوسی نیست و سالهای سال است که در تلاشم، رویهام را دستخوش تغییری کنم که در آن به جای زنده بودن در راهی که نهایتش زنده نبودن است، لحظهای زندگی کنم و از آنچه هست و نیست، به مفهوم واقعی بهره ببرم و روح خود را از آن سیراب کنم.
ورقصد تو کشتنست و مقصد اینست
آسان تر ازین همی توان کشت مرا
جمالالدین عبدالرزاق
ما اسیر راهی هستیم که باید طی شود، چه به سرخوشی و چه غرق در اندوه. این سرنوشتی است که برای ما نوشته شده است و من هم از این قاعده مستثنی نیستم. این روزها اما در خود سعی میکنم که گاهی، حتی برای لحظهای کوچک هم که شده از گذشته و آینده رها شوم و در همین لحظهای که زنده هستم، زندگی کنم، به این امید که شاید زندگی کردن در لحظه، آغازی باشد بر پایان و راهی باشد برای دستیابی به آنچه که همواره در انتظارم بوده و با در هم شکستن چرخهی تقدیر، خشم گردون را برانگیزم و پایان را نزدیکتر کنم.
مقصود مینیابم و میجویم
مقصد همی نینم و میتازم
مسعود سعد سلمان
شاید هم این عصیان را پایان دیگری باشد و لحظهای به مفهوم واقعی زیستن، نخستین گام من باشد برای دستیابی به تویی که مفهوم زندگی را در من رویاندی. شاید امروز آغازی باشد بر پایان روزهای پردرد و زخمهای عمیق و همین اندیشه به مثابه نقطهی عطفی باشد که زندگی را برای من دگرگون میکند.
کجاست مقصد و تا چند خواهی آنجا ماند
کجا رسیم دگر بار و کی به یکدیگر
انوری
مقصد و مسیر بخش سوم از فصل دوم داستان سفری به درون
شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد اما بنا به دلایلی تصمیم گرفتم که هفت قسمت پایانی فصل ششم داستان روزگار تنهایی، در برگیرندهی فصل دوم داستان سفری به درون باشد، تا هر دو داستان بر مبنای روند داستانی خود پیش بروند، بدون آنکه همپوشانی متنی در میان آنها پیش بیاید، چراکه روند مفهومی هر دو داستان در این بخش یکسان است، اگرچه در فصول بعدی هر یک از این دو داستان، روندها دوباره از هم منفک خواهد شد و هر داستان، مسیر خود را خواهد پیمود.
امیدوارم که این تقاطع داستانی مورد پسند شما واقع شود و از مطالعهی فصل اخیر هر دو داستان لذت ببرید.