از آنچه میگذرد و آنچه نمیگذرد؛ دفتر دردنامه
گاهی آنقدر نوشتن سخت میشود که دست به قلم شدن به خودیِ خود، چنان دردناک میشود که گویی قلم، خنجری در قلب است و کاغذ ساطوری بر گردن. این روزها…
گاهی آنقدر نوشتن سخت میشود که دست به قلم شدن به خودیِ خود، چنان دردناک میشود که گویی قلم، خنجری در قلب است و کاغذ ساطوری بر گردن. این روزها…
ای بخت چو ماه تغییرپذیری گاهی به فزونی آنی به افولی؛ زیستی نفرتانگیز نخست ستمگر و سپس مُسکن ملعبه میکنی با اذهان روشن؛ فقر و غنایت چو یخ ذوبشان میکند…
کاش امشب و در این لحظه شود جهانم از حرکت خالی و زمان مبهم، معلق و بیهوده شود خاطرات سوی ابدیت راهی و آینده چو روزگاران محال رنگ گذشته گیرد…
نوشتار سوم روزگاری را به خاطر میآورم که وقتی روبروی آینه میایستادم، با خود میگفتم هستند روزهایی که باید با تمام قدرت در برابر جریانِ سیلابگونه رودخانه زندگی ایستاد و…
روز پنجم امروز، پیش از اینکه به این کافه بیایم، پیش از اینکه قلم را چون سلاحی در دست بگیرم و پشت همین میز همیشگی سنگر بگیرم تا به جنگ…
ساحل آرام دریا، نسیمی خنک که عطری اقیانوسی در خود دارد و سپیدهی صبحی که اندک اندک همهی جهان را به روشنی و زمان را به بیداری دعوت میکند. به…
روز چهارم زندگی برای من همیشه چهرهای جدید برای نمایش دارد و هر خوبی را، خوبتری هست و هر بدی را، بدتری. گاه زندگی در سراشیبی سقوط است و چهرهای…
روز سوم زندگی برای من در همهی سالیان پر بوده است از روزهایی که حرفهای زیادی برای گفتن داشتهام و هیچ نگفتهام، و روزهایی که هیچ برای گفتن نداشتهام و…
چشم در چشم باد، خیره میشوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک میکند. من، درد،…
برگ دهم گاهی باید تجربه کرد، فراتر از همیشه بود و در دوردست درون زنده شد. از امروز دور شده و در دیروز و فرداهایی سفر کرد که آمده و…