چشم در چشم باد؛ دفتر دردنامه

You are currently viewing چشم در چشم باد؛ دفتر دردنامه

چشم در چشم باد، خیره می‌شوم به تشویش خاک در توفانی از مرگ، در آن لحظه که عزیزی جهانِ فانیِ تاریک را به سوی نوری ابدی ترک می‌کند. من، درد، غم و تکراری از همه‌ی آنچه که تنهایی بر من ارزانی می‌دارد،‌ تنها می‌مانیم و فاصله‌ی ما مشتی خاک می‌شود.

دیگر نه اشکی بر صحرای رخ جاری می‌شود و نه امیدی برای زندگی، زنده می‌ماند. همه چیز در یک اتفاق ساده خلاصه می‌شود. روحی پر می‌کشد، خاکی بر کالبد ریخته می‌شود و بغضی در گلو سنگینی می‌کند. بغضی آنقدر سنگین که بند بند وجودم را به زانو در می‌آورد و من بر خاک می‌افتم در نبردی که تقدیرش شکست است. امید از دست می‌رود و پایان یک زندگی به حقیقت می‌پیوند.

حالا ما می‌مانیم و دریایی از خاطرات، چشمانی غرق تصور، گوشی پر از اصوات و ذهنی مالامال از تجسم رویایی کسی که از میان ما رفته. دنیا خاطره می‌شود و زندگی راوی داستانی کسی که روزی مهربانیش دلخوشی روزگارمان بود و حضورش حسِ خوبِ با هم بودن را برایمان به ارمغان می‌آورد.

چشم در چشم باد، مرگ بر ما می‌وزد…

با رفتن او، جمع‌ها کوچک‌تر می‌شود، شادی‌ها کمرنگ‌تر می‌شود، زخم‌ها عمیق‌تر می‌شود و دردها…

دردها مفهوم تازه‌ای به خود می‌گیرند و مرگ، باز هم قدرتش را به رخ می‌کشد. قدرتی بی‌بدیل که گاه سیاه‌ترین احساسِ ما است و کنار آمدن با حضورش در دنیای همه‌ی ما، خود دردی جانکاه است.

شاید هرگز نتوان فهمید که در آن سوی مرگ چه دنیایی در انتظار ماست اما می‌توان امیدوار بود که در ورای این گیتی ملال انگیر، جهانی سراسر روشنایی در انتظار آنان باشد که دنیایی از درد را بر این خاکِ سیاه تجربه کردند و زندگیشان چیزی جز دردنامه نبود.

آرزو می‌کنم که دنیای آینده‌ات سراسر شادی باشد، لبخندت همواره گرمابخش جهان ما باشد و روحت قرین رحمت…

در سوگ عزیزی که خیلی زود از میان پر کشید…

+ تصویر: نقاشی «تندباد» اثری از ژان‌فرانسوا میله نقاش شهیر فرانسوی.

دیدگاهتان را بنویسید