روزنوشت / یک جمله، یک شعر، یک حس
شاید همیشه لازم نباشد هر آنچه در ذهنم میگذرد را خودم بنویسم، گاهی یک شعر، یک جمله، یک نقاشی، یک عکس و حتی یک حرف میتواند همهی آنچه حس میکنم…
شاید همیشه لازم نباشد هر آنچه در ذهنم میگذرد را خودم بنویسم، گاهی یک شعر، یک جمله، یک نقاشی، یک عکس و حتی یک حرف میتواند همهی آنچه حس میکنم…
گاهی نوشتن از اتفاقات و داستانهای روزانه زندگی آنقدر سخت و ملالت آور میشود که ترجیح میدهم سکوت کنم و چیزی ننوسیم، گاهی هم آنقدر غرق در مشغلههای روزمره و…
و اما امشب... شب یلدا ... شبی به درازای تاریخ ایران... طولانی ترین شب سال، شبی با هزاران فلسفه، شبی که نمادی است برای پیروزی نور بر تاریکی، شبی برای…
نوروز مبارک... سال 93 در ثانیه های پایانی است و نفس هایش به شماره افتاده است، 94 می آید و آغازش مثل همه سال های گذشته مشتی کلیشه را به…
روزهایی که از پس هم می آیند و دست آخر به نوروز می رسند و نو می شوند ، زمستان سرد می میرد و بهار جوان زنده می شود .…
یلدا ... در این روزها که نوشتن از تکرار ایام برایم سخت و نفس گیر شده ، شاید نوشتن از این شب طولانی گریزی باشد از تکرار به نگاهی نو…
زندگی شاید راهی باشد که همگان مجبور به گذر از آنیم اما این راه پر پیچ آنقدر ملعبه دارد که گاه فراموش می کنیم کجای این مسیر سراسر آرزوییم .…