داستان روزگار تنهایی / بخش بیست و ششم / خیانت شده
نقاب5: خیانت شده این که از نقابی پر از تنهایی به نقابی پر از بیاعتمادی تغییر چهره بدهم، برای خودم هم عجیب بود. اما حقیقت این بود که من، هنوز…
نقاب5: خیانت شده این که از نقابی پر از تنهایی به نقابی پر از بیاعتمادی تغییر چهره بدهم، برای خودم هم عجیب بود. اما حقیقت این بود که من، هنوز…
روزی او بازگشت با خبرهایی از رشتهای سپید که فرسنگها رفته سریعتر رفت و در دریا شکست خنکیش شیرین، سبزآبیش عمیق هنگام غروب بازگشتند خسته گفتند و نگفتند آن شب…
این همان دنیاست، من همانم که بودم و تو همانی هستی که باید باشی. روزگار همین بوده، زندگی همین بوده و سرنوشت همین بوده که باید باشد. این همهی آن…
من بی تو بیهوده از زندگی سیرم میدونی که بی تو هر لحظه میمیرم میمیرم و اما مردن نهایت نیست تصویرت تو ذهنم عین خیالت نیست تو در منی و…
نقاب1: من، بازیگر تنهایی روزهایی عجیبی است، من، به مفهومِ حقیقی خویش بودنم، در هیچ خیالی راه ندارم، در یاد هیچکس وجود ندارم و نبودنم دستیافتنیتر از بودنم، است. این…
هنوز از سالن خارج نشده بود که جوانی خندان در مقابلش ظاهر شد. نگاهی سرد به او کرد، چهرهاش برایش آشنا بود، خواننده، مجری یا شاید هم بازیگر بود. اهمیتی…
بگذار برود سعی کردی تغییر کنی، نه؟ بیشتر سکوت کردی سعی کردی مهربانتر باشی زیباتر کمتر متغیر، کمتر بیدار اما وقتی میخوای هم میتوانستی حس کنی در خواب و خیالش…
گاهی هیچ کافی نیست، هیچ چیز، هیچ کس، هیچ جا، هیچ کلام و حتی هیچ گاه. گاهی فقط تو باید باشی، تا هیچ چیز، هیچ کس، و هزار هیچ دیگر…
مرگ کسی که عاشق او هستی، چیز غریبی است. همهی ما میدانیم که زمان ما در این دنیا محدود است، و در نهایت همهي ما زیر چند پارچه (ورق) قرار…
صدای مجری در گوشش پیچید، شمارهي 14، حالا نوبت او شده بود. با کمی تأخیر، آرام از جایش برخاست، نگاهی به حاضرین اطرافش کرد و به راه افتاد. در ذهنش…