داستان روزگار تنهایی / بخش بیست و هشتم / پرمشغله
نقاب7: پرمشغله در دنیایی که بسیاری از انسانها غرق در زندگی ماشینی هستند، مشغله زیاد و اشتغال همیشگی به کارهای مربوط و نامربوط چندان دور از ذهن نیست، آن هم…
نقاب7: پرمشغله در دنیایی که بسیاری از انسانها غرق در زندگی ماشینی هستند، مشغله زیاد و اشتغال همیشگی به کارهای مربوط و نامربوط چندان دور از ذهن نیست، آن هم…
نقاب6: نابینا نه میتوانستم خود را از فکر عشق رهایی دهم و نه میتوانستم از خیانت چشم پوشی کنم. گیج و گنگ، نابینا و ناشنوا، پوچ و بیهوده مانده بودم.…
نقاب5: خیانت شده این که از نقابی پر از تنهایی به نقابی پر از بیاعتمادی تغییر چهره بدهم، برای خودم هم عجیب بود. اما حقیقت این بود که من، هنوز…
نقاب 4: مطرود شاید همین گریز از دنیای دیگران بود که نقاب جدیدی برایم ساخت، پیش از آنکه من بخواهم در فکر نقابی جدید باشم، نقاب جدیدی بر چهره من…
نقاب3: گریزان شاید بیش از آنکه به فکر آیندهي دنیایم و آنچه خود خواهم بود، باشم، در بازی خویش غرق شده بودم. بازی سادهای که با هر نقاب، تصویر جدیدی…
نقاب2: لبخند اولین چیزی که در ابتدای این راه جدید، اما سخت، ذهنم را به خود درگیر کرده بود، گذشتهی پر چالش و غمهای روزهای پیشین در دنیایم بود. روزهایی…
نقاب1: من، بازیگر تنهایی روزهایی عجیبی است، من، به مفهومِ حقیقی خویش بودنم، در هیچ خیالی راه ندارم، در یاد هیچکس وجود ندارم و نبودنم دستیافتنیتر از بودنم، است. این…
هنوز از سالن خارج نشده بود که جوانی خندان در مقابلش ظاهر شد. نگاهی سرد به او کرد، چهرهاش برایش آشنا بود، خواننده، مجری یا شاید هم بازیگر بود. اهمیتی…
صدای مجری در گوشش پیچید، شمارهي 14، حالا نوبت او شده بود. با کمی تأخیر، آرام از جایش برخاست، نگاهی به حاضرین اطرافش کرد و به راه افتاد. در ذهنش…
تشویق حضار برای بدرقهی نفر قبلی و خوش آمد گویی به نفر بعدی. سخنران دوم خانمی میان سال با ظاهری معمولی بود که با چهرهای خندان به پشت تریبون رفت.…