نامه / بخش یازدهم / غیرممکن
30 آوریل 1945 می گویند امروز آخرین روز است، دشمنان تسلیم شده اند، جنگ به اتمام رسیده و صلح آغاز شده است... پایان جنگ! آن هم به این زودی؟ غیرممکن…
30 آوریل 1945 می گویند امروز آخرین روز است، دشمنان تسلیم شده اند، جنگ به اتمام رسیده و صلح آغاز شده است... پایان جنگ! آن هم به این زودی؟ غیرممکن…
17 مارس 1945 چند روز پیش فکری به ذهنم رسید، اینکه همه ی سعیم برای گریز از کلیشه هایی که در من، نامه، عشق، احساس و حتی زندگی وجود دارد…
9 فوریه 1945 شاید گفتن اینکه در این روزها همه ی وقتم صرف این می شود که برایت چه بنویسم، تکراری باشد، اما حقیقت همین است... نوشتن برای تو تنها…
12 ژانویه 1945 هیچگاه نمی توان از سرنوشت گریخت... این جمله ای بود که دیروز در همین حوالی شنیدم! مدتی است که اینجا هستم و هرگز، هیچ چیز و هیچکس،…
« زخم » اولین قسمت از فصل دوم داستان کوتاه نامه است. 5 دسامبر 1944 در روزهایی که یکی پس از دیگری بی تو و دور از تو اما با…
« تأثیر » آخرین قسمت از فصل اول داستان کوتاه نامه است. 1 نوامبر 1944 شاید این نوشتن ها بیهوده باشد، این نامه ها، این داستان ها و این حرف…
2 اکتبر 1944 روزها می گذرد... این سفر دور و دراز ادامه می یابد و این راه، منِ مسافر را به سوی ناکجا آبادی سوق می دهد که تصور روشنی…
29 سپتامبر 1944 اینبار می خواهم بی مقدمه تر با تو از این روزها سخن بگویم، از روزهایی که روزگارم را متفاوت کرده است... شاید با من موافق باشی که…
8 جولای 1944 همین موقعیت های گاه و بیگاه نوشتن یک برگ نامه، این روزهای مرا دگرگون کرده، همین چند خطی که برایت می نویسم، مهمترین امیدم برای زنده ماندن…
1 ژوئن 1944 نمی دانم از کجا شروع کنم و از چه برایت بگویم! از این روزها بگویم، از تنهاییم در این ناکجا آباد، از دلتنگی های بی پایانم و…