داستانک پنج قلمرو زندگی نوشته مارک تواین / فصل چهارم / ثروت
فصل چهارم: ثروت صدای پری آمد که گفت: «دوباره انتخاب کن. دو هدیه باقی مانده است. ناامید نشو، از اول هم یک هدیه ارزشمند بود، هنوز آن هدیه باقی مانده…
فصل چهارم: ثروت صدای پری آمد که گفت: «دوباره انتخاب کن. دو هدیه باقی مانده است. ناامید نشو، از اول هم یک هدیه ارزشمند بود، هنوز آن هدیه باقی مانده…
شاید نتوان از عمق حقیقت آنچه این روزها میگذرد نوشت، شاید روزی بشود اما دست کم امروز سخت است. در تقابل با روزگاری که همه چیز را خود خلاصه کرده،…
این همان دنیاست، من همانم که بودم و تو همانی هستی که باید باشی. روزگار همین بوده، زندگی همین بوده و سرنوشت همین بوده که باید باشد. این همهی آن…
من بی تو بیهوده از زندگی سیرم میدونی که بی تو هر لحظه میمیرم میمیرم و اما مردن نهایت نیست تصویرت تو ذهنم عین خیالت نیست تو در منی و…
نصیحت؟ من هیچ نصیحتی ندارم. آرزو کردن را تمام کن و نوشتن را آغاز. اگر بنویسی، نویسنده هستی. بنویس به مانند یک زندانی که در صف مرگ است و حاکم…
گاه با خود میاندیشم که عشق با من چه کرده، فرجامش چه بوده و چه در من نهاده است، شاید هیچ چیز، شاید همه چیز، دستِ کم من ماندهام و…
دور ماندن از تو شاید بزرگترین عذابی است که این روزهای مرا فرا گرفته است. میان من و تو فرسنگها فاصله افتاده و هیچ چیز و هیچ کس تلاشی برای…
احساس میکنیم سالهاست که در اینجا مدفون شدهام، کنج همین اتاق، کنار همین دیوارهای سیاه، زیر همین سایههای بی رنگ و در قعر روزگار سیاهی که پایانی ندارد. در این…
همینجا می نشینم، آنسوی جاده، پشت همین دیوار و در پستوی سایه ها، غرق می شوم در دلهره ای که دنیایم را فرا گرفته، گذشته را آرزویم کرده و آینده…
تو هستی تو این دنیای ویرونم تک و تنها و بیهوده هزار سال موندن و مُردن مثِ یه خواب می مونه یه خواب پوچ و بی معنی که بیداری ازش…