داستان روزگار تنهایی/ بخش سی و هشتم/ اعتراف
نمیدانم چرا! شاید به این خاطر که تو آنقدر دور هستی، شاید هم به این خاطر که هرگز مجالی برای خواندن و شنیدن ناگفتههای من را نداری، و شاید هم…
۰ دیدگاه
۱۴ دی ۱۴۰۰
نمیدانم چرا! شاید به این خاطر که تو آنقدر دور هستی، شاید هم به این خاطر که هرگز مجالی برای خواندن و شنیدن ناگفتههای من را نداری، و شاید هم…
آرام آرام کاغذ و قلمش را کیفش بیرون آورد و بر روی میز گذاشت. قلمش را که در دست گرفت، کافهچی هم قهوهاش را آورده و بر میز گذاشت. حالا…