جومونگ / بخش چهاردهم / پیروزی

You are currently viewing جومونگ / بخش چهاردهم / پیروزی

بعد از یه ماه و ۱۴ روز، جنگ با پیروزی ایران تموم شد. همه ی شهرهای ایران رو جشن و پایکوبی و روم به دیوار حرکات قبیح و موزون توسط بعضی آدم های بی تربیت و بی شعور و بی خانواده و بی بعضی چیزای دیگه فرا گرفت. مارک آنتوان هم اسیر شد.

[در کاخ صددروازه]

فرهاد: مارک آنتوان رو بیارین…

جومونگ: فری مارک آنتوان چه خریه؟

– پادشاه سابق روم.

– روم چند؟

– کشور روم!

آها…
مارک آنتوان: به به خائن بزرگ! چطوری جومونگ؟

– خوبم مرسی گلم، تو چطوری عزیز دلم؟… فری این کیه؟

– اولاً فری نه فرهاد شاه! دوماً این همون پادشاه رومه

– اولا تو باز پر رو شدی به خودت گفتی شاه! دوما این کینگ کدوم رومه؟

فرهاد: ای بابا… ولش کن تو یه کم با این آنتوان حال و احوال کن تا من یکم فک کنم…

آنتوان: جومونگ نامرد چرا منو فروختی؟

جومونگ: اولاً مگه من گله دارم که گوسفندی مثل تو رو بفروشم؟ دوماً آخه توی نفهم رو کدوم احمقی می‌خره؟

– ای بابا… ما رو ببین چی فکر می‌کردیم چی شد؟

– چی شد؟ دل دیونت اسیر من شد؟

– چی میگی تو؟ فک کنم حالت خرابه؟

– آره همه میگن! راس میگی حالم بده… مزخرفامو گوش نده… دنیا رو بی خیال بیا تکون بده…

موزا وارد تالار شد و گفت: این چه بساطیه راه انداختین؟ فرهاد کجاس؟

پیروزی چهاردهمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید