دنیای ویران من / آنجا چراغی روشن است

You are currently viewing دنیای ویران من / آنجا چراغی روشن است

آنجا چراغی روشن است ؛ درست روبروی چشمان خیسم ، در پس هاله اشک هایم می توانم ببینم ، در این گورستان سیاه هنوز هم چراغی روشن است ، اینجا جزیره مرگ است ، سرزمین من ، دنیای من ، رویای من …
همه چیز اینجا هست ، گورهایی که همه چیز در آن پیدا می شود ، همه در کنار هم هستند و تنها منم که خارج از آنم و مشتی شبح ! که گاه و بی گاه به من یورش می آورند و مرا غرق در خود می کنند و می روند ، اینجا همه چیز هست ، دنیای من هیچگاه تهی از هیچ چیز نبوده ! اینجا گورستان بزرگی است ، گورستان قلب من باید هم بزرگ باشد ، روی هر تخته سنگ سیاه و کهن را بخوانی ، می بینی آنچه در من مدفون است ، روی یکی نوشته عشق و روی دیگری نوشته نفرت ، یکی امید و دیگری یاس ، یکی صداقت و دیگری خیانت …
اینجا همه چیز رنگ سیاه خودش را دارد ؛ همه چیز سر جدای خودش است ، عشق در گور خودش و نفرت در گور خودش ! اما تنها چیزی که ناراحت کننده است ، شبح این اموات پیر است ، گاه به خوابم می آیند و گاه درونم می ریزند و گاه به دیدنم می آیند ، گویی آنقدر من برایشان مهم هستم که دلشان برایم تنگ می شود و هر از چند گاهی به دیدارم می آیند …
آنجا چراغی روشن است ، آری .. درست می بینم ، دقیقا بالای آن گور خالی هنوز چراغی روشن است …
در جزیره مرگ هنوز هم گور خالی هست !  و ماه به مانند چراغی منور بر این گور خالی می تابد تا تیره روزی پس از دفن را نمایان کند و این راه را روشن کند و چاه را بنمایاند ؛ هرچند راهی جز چاه نیست ! این گور من است ، بزرگ و جادار ، پر نور و زیبا ، شکیل و دل ربا ، مطمئنم اگر یک روز را در آن بگذرانم عاشقش می شوم … اما فراموش نکنید که من هم توان دوری از خیلی ها را ندارم و گاه مجبورم در قالب شبح از این قصر رویایی خارج شوم … ببینم … بشنوم … حس کنم و دست آخر بمیرم …
در قلب من ، این جزیره مرگ ،  گور من خالی است ، گوری که پر شدنش چندان دور نیست … شبح من بیقرار فرار از من است …

دیدگاهتان را بنویسید