تاریکخانه / روزهای خاکستری
غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام…
غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام…
نابودم ، نابود تر از آنچه فکرش را بکنی ... نابودتر از هر لحظه دیگر ، تنها ... تنهای تنها مانده ام ، کنج زندان ، زندانی که خود ساخته…
در همین لحظه که از تو دورم ، یادت همیشه و همه جا نزدیک من است و ذهن من دگیر خاطراتی که رنگ سیاهی بر روزگارم پاشیده و خورشید دنیای…
گاهی تنها تر از همیشه می شوم ، تنهاتر از همه روزهای قبل ، تنهاتر از لحظه ای که می گذرد ، تنهای تنها ... لحظات تنهاییکه در آن همه…
پر از خالی بودن بیش از اینکه به نظر من نمودی از یک آرایه ادبی باشد ، حسی است که اعماق وجودم را رنج می دهد . رنجی که بی…
زیباترین لحظه زندگی آنگاه است که ما در کنج زندان تاریک دل خود یکدیگر را اسیر کرده ایم و تنهامی توانیم به تماشای این جنگ سرد بنشینیم ! شکنجه ها…