مدتهاست که میخواهم بنویسم، از آنچه این روزها میگذرد، از آنچه این روزها نمیگذرد، از حرفهای تازه، از خاطرات کهنه. مدتهاست که میخواهم از همه چیز بنویسم، از همهی آنچه که باید باشد و نیست و نباید باشد و هست. آنقدر همه چیز پیچیده شده که گاهی نمیتوانم چیزی بنویسم، یک داستان جدید، تکرار حرفهای دیگران و نوشتن از جریان جاری زندگی، هیچیک اثری ندارد. گویی دستانم را پاییز زرد کرده و از قلم انداخته… به هر حال، خودم هم میدانم که گریزی از نوشتن نیست و وقتی باید بنویسم، باید بنویسم!
در میان این همه حرف نگفته، یک حرف جدید در تقویمم خودنمایی میکند، یکی دیگر از تکرارهایی که هر سال روی میدهد، پاییز! گردش ایام دوباره به نقطهی تعادل رسیده و تابستان گرم جایش را به پاییز زرد داده…
نسیم خنک پاییزی، ریزش برگ درختان، بارانهای گاه و بیگاه و روزهایی که برای بسیاری خاطره سازی میکنند، همه و همه ارمغان فصل زردی هستند که جز زردی ارمغان دیگری برای من نداشته و نخواهد داشت.
امسال هم مثل سالهای گذشته پاییز میآید، نه چرخش زمین تغییری کرده و نه خورشید جای دوری رفته، هر سال همین روزها، همین اتفاقات میافتد، امروز سالگرد یک روز است و یک روز دیگر سالگرد روزی دیگر، چه بخواهم و چه نخواهم، خاطرات همیشه اینجا هستند، دردهایشان عذابم میدهند و هر سال، نه تنها سالگرد خاطرات دردناک، که سالگرد درد کشیدنهای دردناک نیز هستند. من هستم و این روزهای تلخ پاییزی، همین روزهایی که یادآورد روزهای خوبی نیستند، سالگردهایی که باید خوب باشند، اما…
به هر حال، باد پاییزی میوزد، برگ درختان زرد و نارنجی میشوند و میریزند، بارانهای عاشقانه میبارند و زیرشان قدمها زده میشوند و مثل هر سال سهم من از این فصل رویایی، یک قلم، چند خط نوشتهی بی معنی و مفهوم و کنج دیواری است که همهی سالهایم را در آنجا سر کردهام…
پاییز وارد میشود!
تصویر: نقاشی «پاییز طلایی» اثری از تین یان چان، نقاش معاصر چینی.