جومونگ / بخش دوازدهم / مارک آنتوان
« مارک آنتوان » آخرین بخش از فصل اول داستان طنز جومونگ است. جومونگ: سلام بر عزیز دل هر بویویی، دوست و برادر عزیزم مارک آنتوان ... آنتوان: تو که…
« مارک آنتوان » آخرین بخش از فصل اول داستان طنز جومونگ است. جومونگ: سلام بر عزیز دل هر بویویی، دوست و برادر عزیزم مارک آنتوان ... آنتوان: تو که…
فرهاد چهارم: جومونگ شنیدم حالشونو گرفتی؟ جومونگ: آره! باور کن فردا جنگ میشه! بدجور سوزوندمش! - باشه، تو با این همه ابهتی که داری باید فرمانده صف اول جنگجو ها…
همه رفتن برای سفر آماده بشن... پادشاه روم، مارک آنتوان، در اون زمان به مصر سفر کرده بود، در اون زمان مصر یکی از استان های روم بود، کل هیأت…
بعد از اینکه جومونگ بدجوری سرخوردهی اجتماعی شد و حالش گرفته شد. دوباره خواست معتاد شه و تصمیم کبراش رو گرفت، خواست بلند شه بره جنس بخره که وزیر اعظم…
صبح روز بعد: فرهاد بعد از کلی رایزنی با همسر گرانقدرش (موزا) جومونگ رو به حضور طلبید... جومونگ: سلام فرهاد جون، من حسابمو چک کردم هنوز مالیاتمو ندادی؟! فرهاد: اولاً…
جومونگ هم رفت پیش باباش برا خداحافظی. گوموا گفت: پسر گلم برو اونجا یه کم حکومت یاد بگیر، برگرد پادشاه شی، این برادرات عرضه ندارن، بیا و مرد باش جای…
صبح روز بعد گوموا برای اعلام نتیجه تفکرات شاهانش اومد رو تخت پادشاهیش لم داد و گفت: به همه سفیر های کشورهای خارجی بگین بیان کارشون دارم. وقتی همه سفرا…
به همین راحتی زد کمان به اون عتیقه ای رو داغون کرد و برگشت قصر، البته دادشای گلش هم برگشتن... بعد از اینکه همه به خوبی و خوشی برگشتن به…
چند هفته بعد، به دستور امپراتور قرار شد صبح زود، جومونگ راه بیفته با دو تا داداش با مرامش بره به سمت کوه دامول. مسابقه از این قرار بود که…
اینجوری بود که قرار شد جومونگ بره سراغ ولیعهدیو و از این راه یه کمکی هم به اقتصاد خانوادش بکنه! البته همزمان با این تصمیم گیری مدبرانهی جومونگ، برادرای نامردش…