جومونگ / بخش ششم / سفیر

You are currently viewing جومونگ / بخش ششم / سفیر

صبح روز بعد
گوموا برای اعلام نتیجه تفکرات شاهانش اومد رو تخت پادشاهیش لم داد و گفت: به همه سفیر های کشورهای خارجی بگین بیان کارشون دارم.

وقتی همه سفرا اومدن، گوموا گفت: بعد از کلی فکر و تحقیق به این نتیجه رسیدم که تسو فرمانده نیروهای مرزی میشه، یونگ پو سفیر ما در چین میشه و جومونگ هم سفیر ما در ایران، البته بعد از دو سال جای بچه ها عوض میشه.

جومونگ که همه چیز رو از دست رفته می‌دید به هر دری زد که از زیر کار در بره.

رفت سراغ مامان جونش، شاید اون کاری واسش کنه. ولی بسوزه پدره حقایق تاریخی. جومونگ به مامانش گفت: مامان من نمی‌خوام برم ایران.

یوها: چرا؟

– خیلی راهه تا اونجا!

– نه بابا همین بغله، تازه جای دوری نمیری، اونجام جد در جد مالِ ما بوده، سندش هم پیش باباته!

– نه بابا، خوب پس من چرا باید بشم سفیر تو کشوری که رعیت بابامه؟

– چون چند وقتیه مالیات نمیدن!

– حالا که اینقدر پر رو شدن میرم حالشونو می‌گیرم.

قرار شد تسو با جنگیدن با بقیه قبایل همسایه، بویو رو دوبرابر کنه و کلی قدرت تو کشور ایجاد کنه، یونگ پو بره چین پیش امپراتور شوان دی[۱]، جومونگ هم قرار شد بره پیش فرهاد چهارم[۲]، پادشاه مقتدر اشکانی، و سفیر کره در ایران بشه. (بر اساس اسناد تاریخی، زمان حیات جومونگ، امپراتور شوان دی و فرهاد چهارم تقریباً مصادف بوده)

[۱] شوان دی امپراطور چین از سلسله هان و از مقتدرترین شاهان چینی بود که از سن ۱۸ سالگی به سلطنت رسید و بیش از ۳۰ سال بر چین حکومت کرد. این پادشاه با جومونگ همزمان بوده است.

[۲] فرهاد چهارم، از شاهان مقتدر اشکانی که با شکست روم، ایران را به کشوری قوی تبدیل کرد. او از آخرین پادشاهان قدرتمند اشکانی بود. این پادشاه با جومونگ هم زمان بوده است.

سفیر ششمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید