کبود مرغ؛ برگردان شعری زیبا از چارلز بوکوفسکی

You are currently viewing کبود مرغ؛ برگردان شعری زیبا از چارلز بوکوفسکی

در قلبم
کبود مرغ زیبایی
دارم
مشتاق فرار
من اما
زیرک‌تر از آنم
گاهی شباهنگام
آنگاه که همه خوابند
رهایش می‌کنم
به او می‌گویم
می‌دانم هستی
پس مباش غمگین
و باز هم او را
بازمی‌گردانم
اما او هنوز
می‌خواند آواز
من نخواهم گذاشت
روزی بمیرد
در کنار او
من هم می‌خوابم
این عهد من و
مرغ قلبم است
و همین کافیست
برای گریستن مرد
اما من هرگز
اشک نخواهم ریخت
آیا تو خواهی ریخت؟

بیشتر بخوانید:  تنهای تنها؛ برگردان شعری کوتاه از چارلز بوکوفسکی

کبود مرغ

کبود مرغ برگردان آزاد و همراه با تصرف شعری زیبا و مشهور از چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان نویس شهیر معاصر است. چارلز بوکوفسکی در سال ۱۹۲۰ در کشور آلمان به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۴ در کشور ایالات متحده امریکا چشم از جهان فروبست. از این هنرمند شهیر معاصر آثار متعددی بر جای مانده است که برخی از مهم‌ترین رمان‌های او پستخانه، هزارپیشه، زن‌ها و هالیوود هستند. هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و بیش از پنجاه کتاب حاصل حدود ۷۴ سال زندگی او است.

بیشتر بخوانید:  خیلی دیر؛ برگردان شعری کوتاه از چارلز بوکوفسکی

چارلز بوکوفسکی نویسنده و شاعری بود که در آثارش سبکی منحصر بفرد داشت و همین سبک موجب شد هنرمندان بسیاری در خلق آثار خود از او تأثیر پذیرفته و با اقتباس از آثار او، شعر، داستان و کتاب بنویسند. مارک مَنسن نویسنده‌ی مشهور معاصر امریکایی، یکی از افرادی است که از آثار بوکوفسکی تأثیر پذیرفته و پیرو سبک نگارش اوست. همچنین آثار بوکوفسکی منبعی برای الهام‌گیری موسیقی‌دان‌ها، فیلم‌سازان و نقاشان نیز بوده است و در این زمینه‌ها نیز آثار هنری متعددی موجود هستند که از چارلز بوکوفسکی و هنر او تأثیر پذیرفته‌اند. آنچه در اینجا به فارسی برگردان شده بخشی از شعر زیبای کبود مرغ از آثار محبوب چارلز بوکوفسکی است که به خودی خود نیز منبعی برای الهام گیری سایر هنرمندان بوده است.

 

there’s a bluebird in my heart that
wants to get out
but I’m too clever, I only let him out
at night sometimes
when everybody’s asleep.
I say, I know that you’re there,
so don’t be
sad.
then I put him back,
but he’s singing a little
in there, I haven’t quite let him
die
and we sleep together like
that
with our
secret pact
and it’s nice enough to
make a man
weep, but I don’t
weep, do
you

Charles Bukowski

این پست دارای 4 نظر است

  1. محمد رها

    مچاله شدم با بیت آخر. از قدیم گفتن مرد که گریه نمیکنه اما حیاط خلوتی در دل همه هست که گرفته و دل مدام داره خون رو پمپاژ میکنه به مغزی که به چشمت میگه اشک نریز و تو میریزی تا سبک بشی. و اونوقت که ببینی یک نفر غریبه داره نگات میکنه به خودت نهیب میزنی مرد که گریه نمیکنه…
    در شعر گریزی زده شده به خواب و مرگ. بنظرت آیا شبیه هم هستن؟ خیر. خواب میبره تا لب چشمه و تشنه برت میگردونه اما مرگ آزادت میکنه تا برای همیشه بری و برنگردی… خواب و بیداری داستان مترویی هست که صبحها راه میفته و پر میشه از مسافر و در پیچ و خم تونلهای تاریکی که افکارت رو سوار و پیاده میکنه صدای شکسته شدنش رو میشنوی و یک روزی میرسه که دیگه نمیتونی روی خط حرکت کنی و در همون دالان تنگی که هر شب میخوابیدی دفنت میکنن.

    1. آرش

      و مرگ همواره نقطه‌ی پایان همه‌ی ما است…
      و البته که جمله‌ی تأمل برانگیزی از استالین نقل شده که گفته: مرگ راه حل همه‌ی مشکلات انسان‌هاست…

  2. محمد رها

    بگونم استالین دلش میخواسته همه بمیرن. اونهایی هم که موفق به فرار میشدن میکشتشون.
    الانم مملکت ما شده مثل شوروی سابق که ملت امید به زندگی پایینی دارن. مرگ شاید مشکل من رو حل کنه اما برای بازماندگان من مشکلاتی بجا خواهد گذشت. هرچند بین ماها تا یکی زنده هست قدرش رو نمیدونیم و همینکه مُرد یکهو یاد نداشتن و نبودنش می افتیم. گاهی برخی آدما وجودشون چندش آوره و آرزوی مرگشون رو داریم. شاید ازین منظر بشه حق رو به استالین داد. در مواردی که یکی میکشه یا کشته میشه همه تحت تاثیر قرار میگیرن. و درمیان این جماعت تنها سنگ دلها حس بدی بهشون دست نمیده و چه بسا ازین سادیسم کشتن لذت هم ببرن…

    1. آرش

      با این حال درسته که مرگ پایان یک راهه، اما می‌تونه شروع یک راه دیگه هم باشه…

دیدگاهتان را بنویسید