قلم خیال؛ شعر سپید
کاش خیال قلمی بود بر بوم نقشی از آبیِ آسمان بر کاغذ راوی پرواز پرنده رها در سپهر نیلگون مسافر راهیِ بینهایت و میبافت از خیال ریسمانی به بلندای یلدا…
کاش خیال قلمی بود بر بوم نقشی از آبیِ آسمان بر کاغذ راوی پرواز پرنده رها در سپهر نیلگون مسافر راهیِ بینهایت و میبافت از خیال ریسمانی به بلندای یلدا…
جهانت را رها کن بالهایت را بگشا پرواز کن و برو به دنیایی که آسمانش آبی درختانش سبز و دریایش آرام است جهانت را رها کن اندیشهات را آزاد و…
تو را در خود مییابم چو آیینه آویخته به دیوارِ خیال من نگاهت فانوسی نورانی و پلکهایت قاب چوبینی به زیباییِ بارانی کز ابر نوبهار ریزد و عطرت خوش نسیمِ…
آخرین امید تکاپو میکند در این نسیم غرنده بلوط گورستان مجنون و رها گویی که نیست در شلوغی سنگینِ حوض و سنگهای آسیابی رو به زوال همچنان میخواند آن آوای…
پس از دردی عمیق، حسی میآید بند بند وجود، نشسته با هم، گویی در یادبود قلب سخت میپرسد: کِی از او خسته شد... روز گذشته یا قرن گذشته؟ گام مینهد…
شاید تفاوتها را همین شبها رقم بزند، همین شبهایی که به بودنی نیاز است و جز تنهایی، همه چیز نابود است. همین شبهایی که حضور مفهوم پیدا میکند و میتواند…
بیشک همهی ما بارها این بیت زیبای سعدی را شنیدهایم که «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی»، اما هیچگاه باورمان نشده است…
در قلبم کبود مرغ زیبایی دارم مشتاق فرار من اما زیرکتر از آنم گاهی شباهنگام آنگاه که همه خوابند رهایش میکنم به او میگویم میدانم هستی پس مباش غمگین و…
مبادا رویاهایت را رها کنی می دانم که برآنی كار را تمام کنی شاید زمان زیاد باشد و کار تو سخت شاید مایوس شوی و حس کنی رسید آن زمان که…