جومونگ / بخش سوم / هنر رزمی

You are currently viewing جومونگ / بخش سوم / هنر رزمی

اینجوری بود که قرار شد جومونگ بره سراغ ولیعهدیو و از این راه یه کمکی هم به اقتصاد خانوادش بکنه! البته همزمان با این تصمیم گیری مدبرانه‌ی جومونگ، برادرای نامردش هم نشستن فکر کردن ببینن که چه خاکی باید تو سر این داداش بیخودشون بریزن. از اون طرف جومونگ که هنوز به راه راست هدایت نشده بود، کفر مامانشو در آورده بود، یوها هم که اصلاً قصد نداشت ملکه شدن رو از دست بده رفت سراغ جومونگ وگفت: پسر گل مامانی، باید یکم فن و هنر رزمی یاد بگیری! آخه با این حال خرابت چطور میخوای کمان دامول رو پیدا کنی؟

جومونگ: خب پیدا نمی‌کنم، بیا بی خیال ما شو مگه داش تسو چشه؟ پسر به این باحالی.

– خره اگه نمی‌خوای شاه بشی حداقل ولیعهد شو، خودت می‌دونی که ما کره ای ها کلاً خوب می‌مونیم، واسه همین خر نشی فک کنی یه وقت شاه میشی، ولی بیا و یه بار هم که شده مرد باش (البته اینجا مرد بودن جدای اون استعداد های بالفعل جومونگه) ولیعهد شو تا منم ملکه بشم.

– وای ببین این چی میگه؟ من برم جان فشانی کنم تو ملکه شی! به قول شاعر  اون که به ما یه کاری نکرده بود… کلاغ مشکل دار بود!

– خوب حالا پیشنهادت چیه؟

– من میرم ولی اگه من ولیعهد شم باید یه روزی شاه بشم.

– باشه تا ببینم چی میشه، اگه زنده بودی میگم شاه کنار بکشه.

– پس من شاه تو هم ملکه مادر، اوکی؟

– اوکی پسر گلم، واسه این مهربونیاته که دوستت دارم.

– منم مامی جون

و آنها با هم خیلی صمیمی شدند… صبح روز بعد جومونگ به یه زندان رفت تا از نگهبان اونجا هنرهای رزمی یاد بگیره.

هنر رزمی سومین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید