ترانه / بی کسی
می شینم توی سیاهی مثه سایه محو میشم حرفی جز گریه ندارم فقط از بی کسی میگم میگم از دردا و غمهام میگم از رنج و عذابم روز و شب…
می شینم توی سیاهی مثه سایه محو میشم حرفی جز گریه ندارم فقط از بی کسی میگم میگم از دردا و غمهام میگم از رنج و عذابم روز و شب…
خسته رنگ روزام باز سیاهه نفسام بازم میگیره بازم تو دنیای سردم یه نفر داره میمیره می شینم کنج اتاقُ دوباره غرق یه رویا می سازم زندگی نو می سازم…
هنوز هم دور می شوم، دورتر و دورتر... گویی در این جهان هیچ چیز را پایانی نیست و آنچه هست همیشه هست و آنچه نیست هیچگاه نه بوده و نه…
آی خدا تا کی فریاد ... روی خاکی می ایستم که زیرش یه مرد خوابه دیدنش یه بار دیگه آی خدا واسم سرابه اشک و آهم بی نتیحه روزام هیچ…
همیشه گذر زمان برای ما نماد کهنه شدن زخم ها و فراموش شدن دردهای زندگی است. عادت کرده ایم که باور کنیم با گذشتن زمان، آلام فرو می نشینند و…
غرق در این روزهای تنهایی، من مانده ام و دیوارهای سیاه این اتاق تاریک، من مانده ام و درد بی کسی و جولان خاطرات تلخ و دردناکی که دیده ام…
زیباترین لحظه زندگی آنگاه است که ما در کنج زندان تاریک دل خود یکدیگر را اسیر کرده ایم و تنهامی توانیم به تماشای این جنگ سرد بنشینیم ! شکنجه ها…
دروغ یه داستان عجیبه و یه آغازِ ِو بی پایان یه بازیگر اینجاس که شده شاهزاده دوران با این بازی درد و غم اگه شاه یه دنیا شی بازم تو…
آدمی موجودی است اجتماعی و همگان از این ضعف فرصت ساز آگاهیم ! همه می دانیم پیوندهای انسانی بسیارست و دوری ها و نزدیکی ، بودن ها و نبودن ها…
نفسام رو به شماره پای تقدیر رو گلومه منم که بی تو و عشقت زندگیم دیگه تمومه سرنوشت من همینه نفرتت بی حد و بی مرز تقدیرو خدا نوشته نمیره…