سپید / قفس
مانده ام در سایه ها رنگ تاریکی شده تن فرتوت دلم با همه افسانه ها خو گرفته خاطرم قصه من با من است هر دقیقه هر کجا شاید امروزش سیاه…
مانده ام در سایه ها رنگ تاریکی شده تن فرتوت دلم با همه افسانه ها خو گرفته خاطرم قصه من با من است هر دقیقه هر کجا شاید امروزش سیاه…
بارون خش خش برگ درختا گرمی دستای خیسِت پا به پای اون غریبه می زنه قلب حریصت توی این فصل پر از گل زیر پاتون جز خزون نیست پا گذاشتن…
هنوز هم باور دارم که من و این تن پوش سیاه و تاریک متعلق به هم هستیم ، دیر زمانی است که این سیاهی مرا در آغوش گرفته و رهایم…
صدایم کن تو که شیرین ترین درد ی تو که زیباترین یاری برای قلب سنگ من تو که تنها ترین عشقی در این شهر هوس رانی صدایم کن که بسپارم…
با تو سخن می گویم ، تو که عشق من هستی ، تو وجودمی و تو که در منی ! سخن بگو ، مدت هاست برای این گفتگو لحظه شماری…
آنچان خود را غرق گذر ایام کرده ام که گاه فراموشم می شود کجای این دنیای حریص ایستاده ام و چون کبک سرم را درونم برف گذشت زمان فرو برده…
در حیقیت زل زده تا نهایت می روم تا خیال آن هوا که مرا عاشق کند در ورای عاشقی در دل ها دارم و خون دل ها خورده ام می…
جان آدم را چه شد در سر آغاز جهان در خیال آدمی در دل تنگ حوا پشت آدم را شکست مرگ فرزند خلف پشت در پشت هم دشنه در آغوش…
لبی پرخنده و زبانی یاوه گو ، این تمام آن چیزی است که همگان از من می دانند ، می دانم که بسیاری به من می نگرند و حسرت آنچه…
منم اون که ته خطه همون که بی تو می میره چشاش با یاد تو پر اشک دلش از دوری می گیره منم اونکه تک و تنهاس همون که عاشقش…