دنیای ویران من / مرثیه

You are currently viewing دنیای ویران من / مرثیه

هنوز هم باور دارم که من و این تن پوش سیاه و تاریک متعلق به هم هستیم ، دیر زمانی است که این سیاهی مرا در آغوش گرفته و رهایم نمی کند ، نمی دانم از چه روی این گونه دل به من داده اما می دانم که من و تاریکی ، من و سیاهی ، من و ناامیدی به هم تعلق داریم … برای همیشه …
نمی دانم رخت سیاه از چه روی بر تن من نشست و در مرثیه کدامین اندوه کمرشکن رهسپار وجود من شد ، نمی دانم ، شاید در عزای عشق نفرت انگیزم ، شاید در بزرگداشت دنیای ویرانم ، در غم آرزوهای ناامیدم و یا در جشن بزرگ تباهی تقدیرم ، نمی دانم کدامین روز این تقویم مکرر بود که من راه را از چاه بر شمردم و با تمام وجود خود را در چاه افکندم … نمی دانم …
تن آدمی را میل مرگ حیات می بخشد و روح آدمی را میل زیستن ، حال که روح من رهسپار فنا شده است و  تنم رهسپار زندگی ، من معلول کدامین علتم که هنوز نفس می کشم ، خون می فشانم و با بوی تعفنم دنیا را آلوده می سازم … با اینکه می دانم وجودم آرزومند فناست اما مرگم فرا نمی رسد ، از من چه کاری بر می آید در این روزگار بی خیال ؛ گریز تنها راهکار من است و جز این چاه فراموشی مگر مرا چیزی هست که خود را بدان افکنم و از این روزهای نفرین شده بگریزم …
این راه من است و چاه سایرین ، هرگز کسی خود را در چاه نمی اندازد ، حتی اگر بداند که یک شبه انسان در اعماق ژرف این چاه اسیر است ، کاش انسان ها اینقدر زیرک نبودند ، سال هاست که همگان بر من می نگرند و بی آنکه مرا به حساب آورند از کنارم می گذرند ، ایمان دارم همه در ناخودآگاه پاکشان شومی وجود مرا درک می کنند و از اعماق قلبشان تنفر را حس می کنند و با نهایت مهربانی ، تنها از من می گذرند بی آنکه مرا ، قلب سیاهم را ، این چشمه تباهی را مجازات کنند … این تکرار عجیب همه زندگی من است ! همه چیز من است !

دیدگاهتان را بنویسید