جومونگ / بخش دوازدهم / مارک آنتوان

You are currently viewing جومونگ / بخش دوازدهم / مارک آنتوان

« مارک آنتوان » آخرین بخش از فصل اول داستان طنز جومونگ است.

جومونگ: سلام بر عزیز دل هر بویویی، دوست و برادر عزیزم مارک آنتوان …

آنتوان: تو که باز برگشتی! بچه ها میگن میخوای تسلیم شی؟

– پس چی! مگه خرم تو اون ارتش بمونم، آدم باید خودشو فدای یه شاه توانا بکنه نه اون از خود راضی.

– آفرین، باشه تو هم تو دربار بمون!

– یه چند تا خبر دسته اول و توپ دارم!

جومونگ در گوش مارک آنتوان پچ پچ کرد…

پس از خیانت ظاهری جومونگ به ایران و رسوندن اطلاعات حیاتی جنگی به رومیا، جومونگ پیشرفت بزرگی کرد و به عنوان فرمانده هنگ جناح چپ ارتش روم انتخاب شد و قرار شد در میدان جنگ از جناح چپ به ایران حمله کنه…

۱۴ روز بعد جنگ آغاز شد؛ جومونگ با اطلاعاتی که به مارک آنتوان داده بود تو دل پادشاه روم میخشو محکم کوبیده بود و از فرماندهای ارشد روم شده بود…

با حمله جومونگ از جناح چپ میدان به ارتش ایران، جنگ شروع شد! نبرد به شدت در حال ادامه بود که یهو یه تیر از آسمون اومد وصاف خورد به طرف راست سینه ‌ی جومونگ؛ یکی از پشت سر گفت سرورم، سرورم… یکی دیگه فریاد زد تیر به سینش خورده… یکی دیگه گفت وای جومونگ مُرد، بیچاره شدیم…

جومونگ که خودش هم کمک باورش شده بود مرده فریاد زد: آی خدا دلگیرم ازت، آی زندگی سیرم ازت، آی زندگی می‌میرم و عمرمو می‌گیرم ازت…

یکی از افسرای ایرانی که جومونگ رو شناخت فریاد زد: نیروها بیان جلو جسد جومونگ رو ببریم، جومونگ که بعد از خوردن تیر به زمین افتاده بود و سرش به تیکه سنگی خورده بود غرق در خون بود…

و اینگونه بو که جومونگ نه تنها نمرد بلکه به ایران برگشت…

مارک انتوان دوازدهیمن بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید