« موزا » اولین بخش از فصل دوم داستان طنز جومونگ است.
[یک هفته بعد داخل اتاق جومونگ]
وزیر اعظم: جومونگ پاشو بانو موزا میخوان تو رو ببینن…
جومونگ: بگو بیاد
موزا وارد شد و گفت: سلام
جومونگ: سلام عزیزم
– این چشه؟ حالش خوب نیس؟
– من خوب خوبم، حالا تو کی هستی؟
– منو نمیشناسی؟
– تو؟ آها… تو همسایمونی؟ نه این همسایمون نی! میای همسایمون شی؟ پس اون همسایمون چی؟ اصلاً کی همسایمونه؟
– چی میگی تو دیوونه؟ واقعاً حالت بده ها!
فرهاد وارد شد و گفت: سلام به جومونگ جونم، چطوری تو؟
جومونگ: مگه دکتری؟ تازه داشتیم با موزی خانوم دوست میشدیم! بر خرمگس معرکه لعنت!
– با منی ابله؟ چقدر تو بی شعوری؟ احمق جون اون زن منه.
– گفتم بهش نمیخوره مجرد باشه! خوب حالا چی میگی؟ اصلاً تو کی هستی؟
– من فرهاد پادشاه ایرانم.
– نه بابا، منم باراک اوباما رییس جمهور امریکام! برو بابا فک کردی من دیوونم؟
– موزا این جداً دیوونه شده، بگین دکتر بیاد، بیچاره حالش خرابه…
دکتر وارد شد…
فرهاد: دکتر جون این چشه؟ نکنه آرتروز مغز گرفته؟ سرطان غده هیپوفیز نگرفته؟ واگیر داره؟ دکتر راستشو بگو من آمادم بشنوم؟ وای دکتر یعنی ایدز داره؟
دکتر: نه سرورم، فقط به خاطر ضربه ای که به سرش خورده اختلال حواس پیدا کرده.
جومونگ: بی تربیت پدرت اختلال حواس داره، چقد تو بی شعوری؟ فری، راس میگن من از کره اومدم؟
فرهاد: آره!
– مگه اینجا کره نیست؟ پس اینجا کجاست؟ من چرا اینجام؟ چرا تو غربتم؟
– حالا بعدا میفهمی!
همه از اتاق جومونگ خارج شدن…
جومونگ: چرا این خانوم نایسه که عمراً سر کوچه وایسه رو آسه آسه میبرین؟ فری بگو بیاد نیناش ناش کنیم! اصلا نیناش ناشم بلده؟ وای اگه بره دلم ریش میشه؟ خانوم این عمو سیبیلو اِ کیت میشه؟ بیا پیش ما بشین و پادشاه این منطقه خواستت! تو یه ملکه فوق العاده ای میگیرم دنیا رو واست! با شما هام، کجا رفتین؟ آهای…