داستان طنز شرکت / بخش هشتم / رستوران

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش هشتم / رستوران

در حین صرف بستنی سکوت سنگینی بین ما حکم فرما بود ! فکرش خیلی مشغول بود و منم نمی خواستم مزاحم فکر کردنش بشم ولی خب تنور داغ بود و منم نون رو دستم مونده بود ، باید یه دلبری اساسی می کردم !

– خب ، بالاخره میخواین چیکار کنین ؟
– نمی دونم … امروز خیلی مزاحم شما شدم ، اگه اجازه بدین من دیگه برم ، خیلی وقتتون رو گرفتم …
– این چه حرفیه … اگه کاری هست که از دست من بر میاد بگین حتما انجام میدم .
– نه ممنون ، من دیگه میرم … یه کاریش می کنم .
– به هر حال همه جوره میتونین رو من حساب کنین ! ( اولین دیالوگ کلیشه ای )
– شما خیلی به من لطف دارین ، تا هیمنجاشم خیلی مزاحمتون شدم ( + گونه های سرخ = دومین دیالوگ کلیشه ای )
– خب حداقل ما که تا اینجا اومدیم اجازه بدین که برسونمتون …
– آخه باعث زحمتتون میشه …
– چه زحمتی ، وظیفس … از کدوم طرف برم ؟
– فعلا مستقیم برین …
دوباره سکوت برقرار شد و اون دوباره تو فکر رفت ، نمی دونستم دقیقا مشکلش چی بود و خب حالش خیلی گرفته شده بود ، همنجوری در حال سبک سنگین کردن وضعیت موجود بودم که
– آقای مهندس دیگه نمی خوام بیشتر مزاحم بشم ، اگه اجازه بدین من پیاده شم …
– چه مزاحمتی ، چرا اینقدر تعارف می کنین ، من که کاریب نمی کنم ، ماشینه دیگه ، خودش داره میره
– راستش من الان نمی خوام خونه برم ، حالم زیاد خوب نیست … اگه برم بدتر هم میشم …
– چی بگم ، هر جور خودتون صلاح می دونین … ولی با این حال و احوال تنهایی کجا می خواین برین ؟
– نمی دونم ، شاید خونه دوستی ، آشنایی رفتم …( در همین حین آفتابگیر جلوش را پایین آورد یه نگاهی به خودش تو آینه انداخت و ادامه داد ) البته حق با شماست ، با این سر وضع هم نمیشه برم … دیگه نمی دونم چیکار کنم .
منم که منتظر همین موقعیت استثنایی بودم ، از سردرگم بودنش استفاده کردم و گفتم : به نظر الان که دیگه نزدیکوقت شامه ، بریم یه رستورانی ، شام بخوریم ، شما که حالتون بهتر شد بعدش میرسونمتون خونه ، تا اون موقع حالتونم بهتر شده …
– آخه اینجوری نمیشه … باعث زحمته … نه ، من همینجا پیاده میشم …
و اینگونه بود که پامو گذاشتم روی پدال گاز و بدون توجه به حرفاش راه افتادم به طرف رستوران یکی دوستام که همون نزدیکیا بود …
– یکی از دوستای من همین نزدیکیا رستوران میریم اونجا ، هم جای دنج و قشنگیه و هم غذاهای خوبی داره !
– پس حالا که اینجوریه حداقل شام مهمون من !
کلا از خانومای دست و دلباز خوشم میاد و این پیشنهادش مزید بر علت شد که یه نمره ی مثبتی براش بین همه عشاقم قائل بشم و احتمال صید شدنم توسط اون چند درصدی بیشتر شد …
اینقدر درگیر این فکرا و اخلاق و جذبه و عصبانیت و دست و دلبازیش بودم که نفهمیدم اصلا داره چی میگیه … چشم که باز کردم دیدم جلو رستوران دوستیم هستیم و دارم ماشین رو پارک می کنم !

دیدگاهتان را بنویسید