داستان طنز شرکت / بخش یازدهم / بیمارستان

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش یازدهم / بیمارستان
” بیمارستان ” اولین قسمت از فصل سوم مجموعه طنز شرکت می باشد .
– اینجا کجاس ؟ من چرا اینجام ؟
– عزیزم اینجا بیمارستانه
– بیمارستان ؟ منو چرا آوردین بیمارستان ؟
– آخه تصادف کردی !
– اگه اینجا بیمارستانه پس چرا لباست سفید نیست ؟

– چرا باید سفید باشه ؟ مگه من پرستارم ؟
– پرستار نیستی؟
– چرا چرت و پرت میگی ؟ من پرستارم ؟
– یعنی چی ؟ اصلا تو کی هستی که هرچی من میگم جواب میدی ؟ چرا اینجایی ؟
– من ؟ یعنی تو نمی دونی من کیَم ؟
– نه ، چرا باید بدونم ؟
– چون زَنِتم !
– زنِ من ! مگه من زن دارم ؟ چرا چیز میگی ! من همش چهارده سالمه ! زنم کجا بود !
– تو چهارده سالته ؟ رسما دیوونه شدیا !
– مسخرشو در آوردی ! هی داری بهم توهین میکنی ، من احترام سن و سالتو می گیرم هیچی نمی گم ! هم سن مامان منه سر به سر من میذاره !
– من هم سن مامان تو ام ؟
– فکر کردی کورم ، موهات که رنگه ، دماغ که عملی ، نصف صورتت هم که پروتزه ، پوستتم که مثل کش شلوار کشیدی دیگه باقی موارد بماند!!! بعد فکر میکنی من خرم ، نمی فهمم !
– خیلی بی شعوری … خیلی !
– برو عزیزم برو … برو این دام بر مرغ دگر نه !
خیلی ناراحت شد و با چشمانی اشکبار از اتاق بیرون رفت ، خیلی نگران بودم بالاخره برای بار چندم یه نفر رو پیدا کرده بودم که واقعا عاشقش بودم ، مگه آدم چندبار عاشق میشه که بخواد یکیش رو با یه تصادف لعنتی از دست بده ، در ضمن بی خبری هم اذیتم می کرد ، نمی دونستم سالمه یا اونم زخمی شده ، اصلا اون دعواش با خانوادش چی شد … فکرش یه لحظه ولم نمی کرد …
– آقای دکتر این فکر میکنه چهارده سالشه ، جدا حالش خرابه ، فک کنم تو تصادف سرش به جایی خورده باشه .
– سیتی اسکنش که چیزی رو نشون نمیده ، یه مقداری دارو براش می نویسم ، سر وقت بهش بدین . ایشالا خوب میشه .
– شما دکتر هستین ؟
– بله ، چطور مگه ؟
– این خانوم اصلا حالش خوب نیست ، حتما یه دارو براش بنویسین عقلش بیاد سر جاش !
– چرا فکر می کنی حال این خانوم خوب نیست ؟
– آخه اومده گیر داده به من میگه زنمه ، من ِ چهارده ساله بهم میخوره زن چهل پنجاه ساله داشته باشم !
– من چهل پنجاه سالمه ؟! دیدین دکتر میگم حالش خیلی بده !
– چرا فکر می کنی چهارده سالته ؟
– چون چهارده سالمه دیگه ، آدم مگه میشه سن خودشو ندونه ؟!
– بعد از تصادف خودتو تو آینه دیدی ؟
– نه ، موقعیتش نبوده !
– خانوم پرستار یه آینه برام میارین …. بفرما ، خودتو ببین .
– اِ … این دیگه کیه ؟ مگه میشه ؟ غیر ممکنه … سر کار گذاشتین منو ، این قیافه ی من نیست … نکنه جراحی پلاستیکم کردین . شما میخواین منو دیوونه کنین … بابام کجاست ؟ ها ؟ …. دکتر من مامانمو میخوام …

دیدگاهتان را بنویسید