تاریکخانه / بیزار

You are currently viewing تاریکخانه / بیزار

متنفرم… متنفرم از دنیایی که جز من کسی در آن نیست، از شب هایی که پایانی ندارد، از دردهایی که بی درمان مانده اند و دنیا… دنیایی که پر از تنهایی است.
متنفرم… از من! از منی که هیچوقت خوب نیست، از منی غرق درد است، از منی که مستحق یک عمر بی اعتنایی است و از من… از منی که من نیست.
بیزارم.. بیزار از همه! از همه چیزهایی که مرا با خود تنها کرده، از همه آنچه که مرا در خود فرو بره، از هر چیزی ضعیف ترینم کرده، از همه… از همه دنیا… از اشک های گاه و بیگاه، از هق هق های شبانه، از نابودی هر روز، از نفس های بیهوده، از بغض های غم انگیز، از حرف های تکراری، از نفرت های بی پایان…
بیزارم از دروغ های هر روزم، از “خوبم” هایی که تاوانش اشک است، از دل تنگی هایی که تاوانش تنهایی است، از بودن هایی که تاوانش رفتن است و از دست نوشته هایی که یادآور درد است.
از این روزها بیزارم، از دیروزها بیزارم، از فرداها بیزارم، از شب مرگی که هر آن با من است بیزارم … از خودم بیزارم…

دیدگاهتان را بنویسید