گاه یک شعر، یک تصویر و یا دیالوگ کوتاه از یک فیلم، بیش از هزاران هزار صفحه نوشتار و دهها کتاب حرف برای گفتن دارد و به سادهترین شکل، سختترین مضامین را میرساند. مرگ و فقدان هم یکی از همین مضامینی است که نوشتن و گفتن دربارهی آن برای من بسیار سخت و طاقتفرسا است. شاید هر آنچه که من بخواهم بگویم را پیش از من گفته باشند و شاید بهتر از من گفته باشند، اما قصیدهای از سعدی، بیانی واضح و زیبا است از آنچه این روزها در ذهن من میگذرد. قصیده شماره ۲۴ سعدی که با مصراع روزی که زیر خاک تن ما نهان شود آغاز میشود، با بیانی زیبا و دلنشین مرگ و آنچه در پس مرگ میآید را بیان میکند.
آغازی با مصراع روزی که زیر خاک تن ما نهان شود و پایانی با سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود، راهی را نشان میدهد که یکایک ما آن را خواهیم پیمود و تجربه خواهیم کرد، شتری که در خانهی همهی ما خواهد خوابید…
قصیده روزی که زیر خاک تن ما نهان شود
روزی که زیر خاک تن ما نهان شود / وانها که کردهایم یکایک عیان شود
یارب به فضل خویش ببخشای بنده را / آن دم که عازم سفر آن جهان شود
بیچاره آدمی که اگر خود هزار سال / مهلت بیابد از اجل و کامران شود
هم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسد / با صدهزار حسرت از اینجا روان شود
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما / بر بستر هوان فتد و ناتوان شود
اصحاب را ز واقعهٔ ما خبر کنند / هر دم کسی به رسم عیادت روان شود
و آن کس که مشفقست و دلش مهربان ماست / در جستن دوا به بر این و آن شود
وانگه که چشم بر رخ ما افکند طبیب / در حال ما چو فکر کند بدگمان شود
گوید فلان شراب طلب کن که سود تست / ما را بدان امید بسی در زیان شود
شاید که یک دو روز دگر مانده عمر ما / وآن یک دو روز بر سر سود و زیان شود
یاران و دوستان همه در فکر عاقبت / کاحوال بر چگونه و حال از چه سان شود
تا آن زمان که چهره بگردد ز حال خویش / و آن رنگ ارغوانی ما زعفران شود
و آن رنج در وجود به نوعی اثر کند / کز لاغری بسان یکی ریسمان شود
در ورطهٔ هلاک فتد کشتی وجود / نیز از عمل بماند و بیبادبان شود
آمد شد ملائکه در وقت قبض روح / چون بنگریم دیدهٔ ما خونفشان شود
باید که در چشیدن آن جام زهرناک / شیرینی شهادت ما در زبان شود
یا رب مدد ببخش که ما را در آن زمان / قول زبان، موافق صدق جنان شود
ایمان ما ز غارت شیطان نگاه دار / تا از عذاب خشم تو جان در امان شود
فیالجمله روح و جسم ز هم متفرق شوند / مرغ از قفس برآید و در آشیان شود
جان ار بود پلید شود در زمین فرو / ور پاک باشد او زبر آسمان شود
آوازه در سرای در افتد که خواجه مرد / وز بم و زیر، خانه پر آه و فغان شود
از یک طرف غلام بگرید به های های / وز یک طرف کنیز به زاری کنان شود
در یتیم گوهر یکدانه را ز اشک / جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود
تابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شوی / اوراد ذاکران ز کران تا کران شود
آرند نعش تا به لب گور و هر که هست / بعد از نماز باز سر خانمان شود
هر کس رود به مصلحت خویش و جسم ما / محبوس و مستمند در آن خاکدان شود
پس منکر و نکیر بپرسند حال ما / وین جمله حکمها ز پی امتحان شود
گر کردهایم خیر و نماز و خلاف نفس / آن خاکدان تیره به ما گلستان شود
ور جرم و معصیت بود و فسق کار ما / آتش در اوفتد به لحد هم دخان شود
یک هفته یا دو هفته کم و بیش صبح و شام / با گریه دوست همدم و همداستان شود
حلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانهٔ هر گورخوان شود
وان همسر عزیز که از عده دست داشت / خواهد که باز بستهٔ عقد فلان شود
میراث گیر کم خرد آید به جست و جوی / پس گفت و گوی بر سر باغ و دکان شود
نامی ز ما بماند و اجزای ما تمام / در زیر خاک با غم و حسرت نهان شود
و آنگه که چند سال برین حال بگذرد / آن نام نیز گم شود و بینشان شود
و آن صورت لطیف شود جمله زیر خاک / و آن جسم زورمند کفی استخوان شود
از خاک گورخانهٔ ما خشتها پزند / و آن خاک و خشت دست کش گل گران شود
دوران روزگار به ما بگذرد بسی / گاهی شود بهار و دگر گه خزان شود
تا روز رستخیز که اصناف خلق را / تنها ز بهر عرض قرین روان شود
حکم خدای عزوجل کائنات را / در فصل هر فصیله به کلی روان شود
از گفتن و شنیدن و از کردههای بد / در موقف محاسبه یک یک عیان شود
میزان عدل نصب کنند از برای خلق / یک سر سبک برآید و یک سر گران شود
هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن / آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود
بندند باز بر سر دوزخ پل صراط / هر کس ازو گذشت مقیم جنان شود
و آن کس که از صراط بلرزید پای او / در خواری و عذاب ابد جاودان شود
اشرار را حرارت دوزخ کند قبول / و احرار را عنایت حق سایبان شود
بس روی همچو ماه ز خجلت شود سیاه / بس قد همچو تیر ز هیبت کمان شود
بس شخص بینوا که ورا از علو قدر / عشرت سرای جنت اعلی مکان شود
بس پیر مستمند که در گلشن مراد / بوی بهشت بشنود و نوجوان شود
مسکین اسیر نفس و هوا کاندران مقام / با صد هزار غصه قرین هوان شود
برگی که از برای مطیعان کشد خدای / عاصی چگونه در خور آن برگ خوان شود
خرم دلی که در حرمآباد امن و عیش / حق را به خوان لطف و کرم میهمان شود
این کار دولتست نداند کسی یقین / سعدی یقین به جنت و خلدت چه سان شود
+ قصیده شماره ۲۴ از مواعظ سعدی، با مطلع روزی که زیر خاک تن ما نهان شود