روز هفتم
این آخرین روزی است که به این کافه میآیم، به گذشته، به تو، به آینده، به تنهایی و به ژرفای خود میاندیشم و از آن مینویسم. رایحهی قهوه، عطر محو مشتریان کافه، ابری از دود سیگار، همهمهی دوستان و پنجرهای که به سوی رفت و آمد، تقلا و زندگی مردمان شهر باز است، همه و همه به خاطرات میپیوندند. زندگی من بارِ دیگر در این لحظات به پایان میرسد و آغوش مرگ، تجربهای دیگر را برایم رقم میزند.
افسوس که بیفایده فرسوده شدیم،
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم؛
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم،
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم!
خیام
شاید در همین لحظات باشد که پایان مرا در آغوش بگیرد و راه به بیراه ختم نشود و از چاه به چاله بیفتم، گرچه میدانم اینها امیدی واهی است و با پایان عمرِ این روزهای من، مرا به بارگاه انتهای این راه، راهی نیست و بیراهه همواره مقصد من بوده و هر چالهای را، تقدیر چاه شدن است. سالیان درازی است که با این حقیقت دست و پنجه نرم میکنم و گریزی از آن ندارم، حتی اگر صد عمر داشته باشم و صد مرگ…
سعدیا عمرِ گران مایه به پایان آمد
همچنان قِصِّۀ سودایِ تو را پایان نیست
سعدی
در این لحظات پایانی از آخرین روزی که اینگونه دست به قلم میشوم، چو توفانی سهمگین، هزاران هزار اندیشه بر کلامم میوزد و در گردابِ دریای پریشانیام غرق میشود. گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته، من، مانند گذشته، مالامال از اندیشه، لبریز از تشویش، تهی از سخن و خالی از حتی یک کلمه که بر تنِ خشک کاغذ ببارد، تنها یاوه میبافم و مهمل میگویم.
همه یاوه همه خام و همه سست
معانی باژگونه تا پساوند
لبیبی
به هر روی، مانند همیشه سخن برای گفتن و کلام برای نوشتن بسیار است، لیکن عمرِ کوتاهِ این روزها برای گفتن و نوشتن از یک سو، و مشقت به رشتهی تحریر در آوردن احساسات قلبیم از سویی دیگر، مرا به اینجا رسانده است که این من، این خاطرات، این کافه، این روزها و این اندیشهها را به پایان برسانم و گامی دیگر بردارم برای دور شدن از خودی که دیروز بودم، آشنایی با او که امروز هستم و رسیدن به آنی که در آینده خواهم بود. باشد که عمر دیگرِ من که از همین لحظات آغاز میشود، چنین ابتر نباشد و روزی برسد که سخن تمام و کمال منعقد شود و داستان تا پایان روایت شود…
سخن از نیمهْ بُریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رِسَدَم عمر و به پایان نرسانم
سعدی
در آغوش پایان بخش هفتم از فصل دوم داستان سفری به درون
شاید در نگاه اول عجیب به نظر برسد اما بنا به دلایلی تصمیم گرفتم که هفت قسمت پایانی فصل ششم داستان روزگار تنهایی، در برگیرندهی فصل دوم داستان سفری به درون باشد، تا هر دو داستان بر مبنای روند داستانی خود پیش بروند، بدون آنکه همپوشانی متنی در میان آنها پیش بیاید، چراکه روند مفهومی هر دو داستان در این بخش یکسان است، اگرچه در فصول بعدی هر یک از این دو داستان، روندها دوباره از هم منفک خواهد شد و هر داستان، مسیر خود را خواهد پیمود.
امیدوارم که این تقاطع داستانی مورد پسند شما واقع شود و از مطالعهی فصل اخیر هر دو داستان لذت ببرید.
فهرست قسمتهای داستان روزگار تنهایی
فهرست قسمتهای داستان سفری به درون
در آغوش پایان آخرین قسمت از فصل ششم داستان روزگار تنهایی و فصل دوم سفری به درون است.