نشسته روی صندلی اتوبوس، یک نگاهش به صفحهی گوشی همراهش بود و دیگری به مناظر بیرون که به سرعت از دیدش محو میشدند. گاهی چند درخت، گاهی یک تراکتور که در زمین کشاورزی گرد و خاکی به پا کرده بود و گاهی هم گذر یک ماشین دیگر که از روبرو میآمد، توجهش را به خودش جلب میکرد و تمرکزش از یافتن کسی در میان مخاطبان تلفنش، که گوشی شنوا باشد و بتواند با او حرف بزند، را بر هم میزد.
کلافه شده بود، کمی روی صندلی جابهجا شد و نفسی عمیق کشید، آهنگی در گوشیش پخش کرد، هدفون را بر گوشش گذاشت و چشمانش را بست. سرکی به خاطراتش کشید، به روزهایی که گوشی شنوا برای سخنهایش داشت و حرفهایی شنیدنی برای گفتن. گپ و گفتهای کوتاه و بلند، خندههایی واقعی و گریههایی از ژرفای قلب.
کلافهتر شد، چشمانش را باز کرد، پس از نیم نگاهی به ساعت، به نظارهی مناظر نشسته بود که لحظهای ناخودآگاه همراه یک ماشین عبوری که از روبرو میآمد، ذهنش را به مقصد فرستاد. مسیر در نگاهش محو شد و مقصد، شفافتر از قبل در خیالش به تصویر کشیده شد. چه ساعتی میرسد، به کجا باید برود، چه اتفاقاتی در انتظارش است، سفرش چه وقت به پایان میرسد و … . در تلاش بود تا برای همهی سؤالات ریز و درشتی که در فکرش میچرخید، پاسخی پیدا کند. کاری که البته در آن لحظه ناممکن به نظر میرسید.
دوباره گوشیش را دست گرفت و به خواندن اسامی مخاطبانش مشغول شد. نامهای مختلف، نسبتهای متفاوت، مخففهایی برای شناختن افرادی که کمتر میشناخت و حتی نامهایی که دیگر تصویری از آنها در ذهنش نداشت، از میان همهی اینها، حتی یک نفر هم نبود که بتواند با او تماس بگیرد و از این سفر با او سخن بگوید. از ابهامهایی که در رفتن داشته و دارد، از آیندهی مبهمی که در انتظارش است، از دستاوردهای مورد نظرش از این سفر، و حتی از خودش، زندگیش و احساس این روزهایش…
گیج و منگ، غرق در گرداب افکارش به صفحهی گوشی خیره مانده بود. گویی دیگر گوش خودش هم از شنیدن حرفهایش خسته شده بود و مغزش از نشخوار اتفاقات به ستوه آمده بود. همه چیز در هم پیچیده به نظر میرسید که ناگهان گوشیش زنگ خورد و نام یکی از دوستان قدیمیاش بر صفحه نقش بست. با خوشحالی تماس را پاسخ داد.
چند لحظهای از شروع تماس نگذشته بود که به سرعت یأس در چهرهاش پدیدار شد. چشمانش را بست، دوباره نفس عمیقی کشید، چشمانش را باز کرد و با آرامش، گرم صحبت با دوستش و شنیدن داستان این روزهای او شد… حالا، خودِ او گوشی شنوا برای کسِ دیگری شده بود…
داستانک گوشی شنوا
خوابنما، یک مجموعهی آنتولوژی از داستانک (فلش فیکشن) است که به تازگی به ایپیبلاگ افزوده شده است. در این مجموعه، داستانکهایی مجزا از هم نوشته خواهند شد که هر یک از آنها روایتگری قصهای متفاوت هستند. امیدوارم از مطالعهی داستانک «گوشی شنوا» چهارمین بخش از مجموعهی خوابنما لذت ببرید.
داستانک یا فلش فیکشن چیست؟ داستانک نویس کیست؟
آنتولوژی یا گلچین ادبی چیست؟ مفهوم آن در ادبیات و هنرهای نمایشی چه تفاوتی دارد؟
+ تصویر: نقاشی «شب پر ستاره» اثری از ونسان ون گوگ.