گفتگو؛ هیچ حرفی برای گفتن نیست

You are currently viewing گفتگو؛ هیچ حرفی برای گفتن نیست

گفت: سال‌هاست که دیگر حرفی برای گفتن ندارم. در همین لحظه که حرف می‌زنم، اندیشه‌ام در تلاش برای ربودن کلماتی است که ساخته نشده، ویران می‌شوند. گویی هیچ حرفی برای گفتن نیست. شاید هم چون گوشی برای شنیدن نیست، تفکری برای گفتن هم بر جای نمانده است. هر چه باشد، در این لحظه، هیچ سخنی برای جاری شدن بر زبان باقی نمانده و هر آنچه گفته می‌شود تکرار یک کلام است، بی‌حرفی…

گفتم: شاید گوشی برای شنیدن باشد و اندیشه‌ای برای گفتن. شاید هم همین ناگفته‌ها و ناشنیده‌ها درسی باشد برای آنان که از این سو و آن سوی زندگیت عبور می‌کنند. تو بگو، فارغ از غوغای جهان.

گفت: شاید روزگاری بوده که من درسی از زندگی برای آموختن داشته‌ام و شاید هم پس از گذران سال‌های سال شاگردی، ایامی برسد که پندی برای گفتن داشته باشم، اما امروز، در این نقطه‌ از گردش گند دوار، هیچ حرفی برای گفتن نیست…

بیشتر بخوانید:  گفتگو؛ برای کی می‌نویسی؟

هیچ حرفی برای گفتن نیست…

گفتم: در این دار بی‌نام و نشان، هیچ بودن خود آغاز سخن‌هایی است گفتنی و صدالبته شنیدنی…

گفت: نه امروز، که سال‌هاست هیچ گوشی برای شنیدن و هیچ دهانی برای گفتن نمانده. دیگر حتی واپسین باری که از خود، ژرفای درون و پژواک اندیشه‌هایم با کسی سخن گفته‌ام را به یاد نمی‌آورم و در این روزهای رفته و نا‌آمده، هیچ برای به خاطر ماندن و به خاطر سپردن باقی نمانده است. شاید درست‌ترین گفتار همین باشد که خیام به رشته‌ی تحریر درآورده است: «بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ، وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ، شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ، من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ.» و به راستی که مگر دستاورد ما از زندگی و گذران عمر چیزی جز هیچ است و اگر جام جم هم که باشیم، وقتی بشکنیم، چیزی جز هیچ از ما بر جای می‌ماند؟

گفتم: هیچ بودن دنیا را از صمیم قلب می‌پذیرم اما هیچ بودن تجربه و خاطرات گذران عمر را خیر…

این پست دارای 6 نظر است

  1. الیشاع

    چه متن زیبایی، درست مثل همیشه
    خیلی وقت‌ها نوشتن برای دل خودمون هست. در واقع گوشِ دل هست که زبانِ قلم رو به نوشتن مشتاق میکنه.
    خلاصه که، شخصا لذت میبرم از خوندن نوشته‌هات. قلمت مانا 🌱

    1. آرش

      سپاس از لطفت الیشاع عزیز
      متقابلا من هم از خوندن نوشته‌هات لذت می‌برم و درس می‌گیرم.

  2. ملودی

    به شکل عجیبی درگیر هیچ بودن همه چیز شدن! و این همه انگیزه‌هام رو برده …

    1. آرش

      گاهی هم همین هیچ بودن دنیا می‌تونه انگیزه بده…
      وقتی بدونی همه چیز هیچه، گذر از خیلی چیزا برای رسیدن به سطح بالاتری از خود، راحتتر میشه.

  3. محمد رها

    درود بر آرش عزیز
    خیلی در وادی حسهایی که به ایستایی ختم میشه فکر نکن. رود همون آبی هست که در ابتدای مسیر برف ایستا بوده و نهایتا یا به دشت میرسه و در دل زمین فرو میره یا به دریا میرسه و در اون ادغام میشه.
    اون بخش ارزشمند میانی از رود که جریان داره حیاتبخش و آواز زندگی رو میشه درش دید. البته شاید در زمان برف بودن یا در زمان رسیدن به انتهای خط هم آثاری از حیات بخشی درونش دیده بشه اما مسلما ارزشش در زمان زندگی و حرکت بیشتر از زمان تولد(یا مرگ) خواهد بود.
    در زمانی که آدمی با کودک درونش خلوت میکنه اگر بهش بگه بایست اون هم اطاعت میکنه و اگر بگه بدو و جست و خیز کن باز هم اطاعت میکنه، پس به این بخش از وجودت بپرداز

    1. آرش

      سپاس فراوان از راهنمایی شما…

دیدگاهتان را بنویسید