هفت سال با ایپیبلاگ؛ برگی دیگر از دفتری برای یک عمر
هفت سال گذشت! امروز تولد ایپیبلاگ است، هفتمین تولدش. هفت سال از آغاز نوشتن در این دفتر خاطرات آنلاین گذشته است و هنوز هم در اینجا مینویسم. اینجا ننویسم کجا…
هفت سال گذشت! امروز تولد ایپیبلاگ است، هفتمین تولدش. هفت سال از آغاز نوشتن در این دفتر خاطرات آنلاین گذشته است و هنوز هم در اینجا مینویسم. اینجا ننویسم کجا…
نقاب 4: مطرود شاید همین گریز از دنیای دیگران بود که نقاب جدیدی برایم ساخت، پیش از آنکه من بخواهم در فکر نقابی جدید باشم، نقاب جدیدی بر چهره من…
دور ماندن از تو شاید بزرگترین عذابی است که این روزهای مرا فرا گرفته است. میان من و تو فرسنگها فاصله افتاده و هیچ چیز و هیچ کس تلاشی برای…
سالهاست در این حال ماندهام. در این دنیای ویران و تاریک، در این کنج عزلت که نالههایم از غم هجران کوش فلک را کر کرده و خونهای جاری از دو…
هنوز هم حرفهای نگفتهی بسیاری در ذهنم جاری است، هنوز هم شبهایم تلخ و بیپایان است و هنوز هم دستان سردم اسیر زمستان بیپایان تنهایی است. هنوز نمیتوانم از بودنم…
امشب، شام آخر امسال است. آخرین شب از سالی که برای من سال مرگ نام گرفت. سالی که تلخ شروع شد، پر فراز و نشیب ادامه یافت و تلختر به…
شش سال گذشت! ساده و سخت، شش سال از ارسال اولین نوشته من در این وبلاگ گذشت. شش سال شیرین با ای پی بلاگ گذشت. سالهایی که در آن از…
مدتهاست که میخواهم بنویسم، از آنچه این روزها میگذرد، از آنچه این روزها نمیگذرد، از حرفهای تازه، از خاطرات کهنه. مدتهاست که میخواهم از همه چیز بنویسم، از همهی آنچه…
احساس میکنیم سالهاست که در اینجا مدفون شدهام، کنج همین اتاق، کنار همین دیوارهای سیاه، زیر همین سایههای بی رنگ و در قعر روزگار سیاهی که پایانی ندارد. در این…
داستان تنهایی ادامه دارد... مثل همیشه، همین جا، کنج همین اتاف و با همین حال و روز، نه تغییری به وجود آمده و نه تغییری به وجود می آید. روزها،…