شب مرگ / محکوم
آنچان خود را غرق گذر ایام کرده ام که گاه فراموشم می شود کجای این دنیای حریص ایستاده ام و چون کبک سرم را درونم برف گذشت زمان فرو برده…
آنچان خود را غرق گذر ایام کرده ام که گاه فراموشم می شود کجای این دنیای حریص ایستاده ام و چون کبک سرم را درونم برف گذشت زمان فرو برده…
نشسته ای اینجا ، بر تخته سنگ سیاه من ، رو در رو ، چشم در چشم ، در ورای چشمت می بینم آنچه هیچگاه ندیدم ، آنچه هیچگاه نخواستی…
زندگی من تنها به مشتی خاطره بدل شده که مرا در خود غرق کرده ، خاطراتی به پوچی زندگی و بی ارزشی احساس . شاید برای من گذشتی از گذشته…
چشم بر ژرفای دل خود خیره سرزمینی بس عجیب و بی ریا طاق قلبم بر زمین و خاک مال ابرهایش مه شده آسمانش نیل خاک هور من چشمه آب زلال…
چشم در چشم باد می روی بی من به سوی آنجا که منی نیست تویی نیست هیچ نیست آنقدر منفور آنقدر تنها آنقدر دور مرا می بینی تو را می…
حسرت روزای با تو با همه گریه و زاری واسه قلبم باقی مونده حقمه این همه خواری عشقمو بازی گرفتی یاد من تو خاطرت مرد پای تو سوخته وجودم دلتو…
هرچند می توان فارغ از هر تفکری به گذشته و حال و آینده نگریست اما بی شک نمی توان از نقش هر انسان در سرنوشت خود و دیگران چشم پوشید…
منم اون که ته خطه همون که بی تو می میره چشاش با یاد تو پر اشک دلش از دوری می گیره منم اونکه تک و تنهاس همون که عاشقش…
یاد تو هم راز من عشق تو دنیای من خاطراتم همه چیز زندگی زندان من یاد او در فکر تو عشق او در قلب تو خاطراتش زندگی زندگی رویای تو…