سفری به درون؛ بخش بیستم: رودخانه زندگی
نوشتار سوم روزگاری را به خاطر میآورم که وقتی روبروی آینه میایستادم، با خود میگفتم هستند روزهایی که باید با تمام قدرت در برابر جریانِ سیلابگونه رودخانه زندگی ایستاد و…
نوشتار سوم روزگاری را به خاطر میآورم که وقتی روبروی آینه میایستادم، با خود میگفتم هستند روزهایی که باید با تمام قدرت در برابر جریانِ سیلابگونه رودخانه زندگی ایستاد و…
بخش پنجم از دیالوگهای منتخب سریال مظنون (Person Of Interest)، فصل دوم، قسمتهای 12 تا 22: آخرالزمان جان ریس (با بازی جیم کاویزل): کارا، فکر میکردم تو... کارا استنتون (با…
زندگی تو را خواهد شکست. هیچکس نمیتواند از تو در مقابل آن محافظت کند، حتی تنهایی. تنهایی نیز با اشتیاقش تو را خواهد شکست. باید عاشق شوی. باید احساس کنی.…
روزگار میگذرد، گرچه سخت، اما میگذرد. با همهی غمهایش پیش میرود و برای هیچ کس و هیچ چیز منتظر نمیماند. چه من در نقطهای از زمان چون ریگی ساکن در…
میپنداشتی که در پاییز غمگین باشی. بخشی از تو هر سال با افتادن برگها از درخت پاییزی و برهنه شدن شاخههایش در برابر باد و سرمای سخت زمستان، میمرد. اما…
سال نو آغاز شده و همه چیز در حال نو شدن است، از طبیعت گرفته تا دنیای انسانها. آغاز سال جدید، آغاز نوشتار فصلی دیگر از دفتر زندگی همهي ماست.…
روابط مانند پادشاهی روم هستند، دشوار در آغاز شدن، باورنکردنی در کامیابی دوران طلایی و غیر قابل تحمل در زمان سقوط. سپس پادشاهی دیگری به دنبالش خواهد آمد و دوباره…
من رویایی داشتم که چندان هم رویا نبود... خورشید درخشان خاموش و ستارهها در فضای لایتناهی سرگردان غرق در تاریکی ناشناخته و زمینی یخ زده کور کورانه چرخان و سیاهی…
کنج خیالم هر آن صد مرگ لانه کرده گور خانِ قلب خسته روح دردمند و بَرده عشق رنگ نیستی مرگ تاوان مهرت تو قاضی سبک سر حکم نسیان و نفرت…
شاید گوشه ای دنج و ذهنی مشوش برای نگارش آلام کافی باشد اما درد حاصل از نوشتن دردها به خودی خود همواره عاملی است برای ننوشتن. شاید فرار از همین…