بومِ خیال؛ شعر سپید
بر بومِ خیال میکِشم نقشی ز تو چشمهایت خیره به دوردستها آبی دستانم قایقی میشوند و به دریا میزنم انعکاس غروب رنگارنگ خاطراتم را سوی افق پارو میزنم دیده میشوم…
بر بومِ خیال میکِشم نقشی ز تو چشمهایت خیره به دوردستها آبی دستانم قایقی میشوند و به دریا میزنم انعکاس غروب رنگارنگ خاطراتم را سوی افق پارو میزنم دیده میشوم…
ده شعر از صالح بیچار: برگردان از زانا کردستانی، بخش اول: چشم انتظاری، دریاییست... که خشک نمیشود و از بین نمیرود غروب است و چشم انتظار تو... دلم میگوید که…
زندگی یک رویاست خودشناسی نعمتی است که حاصل میشود تنها زمانی که تهی میشوی آن سوی میدان چوبی که میخوانند نامها را نام من با «آ» میشود آغاز پس اولین…
روزی او بازگشت با خبرهایی از رشتهای سپید که فرسنگها رفته سریعتر رفت و در دریا شکست خنکیش شیرین، سبزآبیش عمیق هنگام غروب بازگشتند خسته گفتند و نگفتند آن شب…