جومونگ / بخش چهارم / کمان دامول

You are currently viewing جومونگ / بخش چهارم / کمان دامول

چند هفته بعد، به دستور امپراتور قرار شد صبح زود، جومونگ راه بیفته با دو تا داداش با مرامش بره به سمت کوه دامول. مسابقه از این قرار بود که هر کی تونست جای کمان دامول رو پیدا کنه و زه رو به کمان وصل کنه برندس.

هر سه شاهزاده قبل از اینکه راه بیفتن رفتن پیش بابایی تا هم یه حال و احوالی کنن، هم یه گودبای پارتی بگیرن حالشو ببرن، باباشونم گفت برین گمشین، از جلوی چشمام خفه شین و از این دری وریا…

سه تفنگ دار راه افتادن که برن به سمت دامول و کوه. برادرای نامرد جومونگ از قبل نقشه مرگ جومونگ رو کشیده بودن، اونا می خواستن جومونگ بدبختِ خاک تو سر رو با هر نیرنگی که شده بندازن تو باتلاق که از دستش راحت بشن. بعدشم تند فرار کنن! دو برادر به راحتی نقشه ای که کشیده بودن رو اجرا کردن و این بنده خدا رو انداختن تو باتلاق.

جومونگ که دیگه داشت غرق میشد، شروع کرد به خوندن شهادتین که ناگهان سوپر وومن (Superwoman) سریال با نام مستعار سوسانو پرید وسط و جومونگ بد حال رو از این باتلاقی که توش افتاده بود در آورد. جومونگ که خیلی حال کرده بود این دختر به این قشنگی، موهاش به این بلندی، پوست به این سفیدی و… از مرگ نجاتش داد، کلی ذوق زده شد و کیف کرد و پیش خودش زمزمه کرد: عاشق شدم کاش ندونه، دست دلم رو نخونه — اگه بدونه میدونم دیگه با من نمیمونه…

دیگه حالا از اتفاقات بین اونا می‌گذریم و اصولاً اصل ماجراها رو بیان می‌کنیم. به هر حال جومونگ بعد از کلی کش و قوس از سوسانو خواستگاری کرد و گفت: به جون تو عاشقی بد دردیه! اگه یه وقت اومدی بویو من شاهزادم! یه سری بهم بزن.

 سوسانو هم که کلاً نمی‌دونست این کیه، کلی مسخرش کرد و رفت.

جومونگ هم با دلی شکسته و با زمزمه: شاخه گلی شکسته، به دست تو اسرم، اگه نیای تو پیشم، یه وقت دیدی میمیرم… به سمت کوه دامول به راه افتاد.

تو راه یک دفعه دید پشت سر برادراشه. جومونگ که اصلاً اهل فال گوش وایسادن نبود، کاملاً اتفاقی حرفای برادرای نامردشو شنید و فهیمد که اونا می‌خواستن بکشنش. بعدم پشت سرشون راه افتاد رفت به سمت کمان دامول.

بعد از کلی سختی برادراش به کمان رسیدن ولی هرچی زور زدن نتونستن کمان رو درست کنن. بعد هم با دستانی به درازی پاهایشان از اونجا رفتن، بعد از اونا جومونگ اومد و عین آرنولد کمان رو درست کرد، اومد یه تیریم بندازه که زد کمان باستانی رو شکست! خیلی ترسید، ولی مرد بود و خودشو خیس نکرد اگه گفتین چرا؟ چون ایزی لایف داشت ، یه راز که به هیچکی نگفته بود. بعدشم بدو بدو برگشت قصر.

کمان دامول چهارمین بخش از داستان طنز جومونگ

این پست دارای یک نظر است

  1. غزال

    خاک تو سرت بااین سریال تعریف کردنت.فشار خون نگیری بانمک !!!!!!!!

دیدگاهتان را بنویسید