جومونگ / بخش بیست و یکم / عروسی

You are currently viewing جومونگ / بخش بیست و یکم / عروسی

جومونگ با شادی ناشی از آماده شدن برای جشن عروسی از فرهاد تشکر کرد و از قصر خارج شد، اونور هم سوسانو رفت سراغ فرهاد پنجم که باهاش بهم بزنه.

سوسانو: سلام بر شاهزاده بزرگ ایران

فرهاد پنجم: سلام بانوی من

– سرورم میخواستم باهاتون حرف بزنم، وقت دارین؟

– اتفاقاً منم میخواستم با شما حرف بزنم، من در مورد شما خیلی فکر کردم و دیدم تو مرام من نیست که عشق دیگران رو بدزدم، من میدونم که شما قصد ازدواج با جومونگ رو دارین، برا همینم من می‌خوام خواستگاریمو پس بگیرم، برو اگه میخوای بری، دلت نسوزه واسه من، اینجوری که کلافه ای بدتره خوب دلو بکن! می‌خوام به شما کمک کنم که راحت تر با هم ازدواج کنین، می‌دونم که تو هم اومدی همینو به من بگی درسته؟

– آره، شما واقعاً این تصمیمو از ته قلبتون گرفتین؟

– آره تو مرام ایرانیا این کارا نیست، من با بابام حرف میزنم که عروسی شما رو سریع تر راه بندازه،

– آخه شما؟

– غصه ی راهمو نخور شاید همینجا بمونم، شاید به مقصد رسیدم خودم فقط نمی‌دونم! عیبی نداره، برا من سخت نیست چون می‌دونستم از اولشم مسافری! من باید برم کاری نداری؟

– نه عرضی نیست، حداحافظ.

سوسانو که دیگه تو پوستش نمی‌گنجید بدو بدو رفت پیش جومونگ که خبرو بهش بده و گفت: سلام عشق من

جومونگ: سلام عزیزم

– یه خبر خوب دارم، فرهاد پنجم از ازدواج با من منصرف شد. گویا فهمیده ما با هم میخوایم ازدواج کنیم!

– جدی؟ چه خوب، باید ازش تشکر کنم [در این لحظه اعتماد به نفس جومونگ ۱۰ برابر شد؛ همه اهالی فن از غرور از میدان به در کردن رقیب آگاهی کافی دارند] حالا من یه خبر خوب بدم، قرار شده پادشاه فردا حال تسو و یونگ پو رو بگیره و بعدشم برا من و تو عروسی بگیره، دیگه اینجاس که میگن سوسانو خانوم، ابرو کمون، چش عسلی، سوسانو خانوم، میخوام بیام در خونتون…

– حالا جو گیر نشو، هنوز تسو مونده، باید منتظر بمونیم ببینیم شاه چیکار میکنه!

صبح روز بعد

فرهاد چهارم یه جلسه گذاشت و گفت که همه سفرای خارجی و مقامات داخلی به دربار بیان.

بعد از اینکه همه حاظر شدن فرهاد گفت: ممنون که به اینجا اومدین، هدف از این جلسه اعلام چندتا خبر جدیده، اول اینکه با موافقت پادشاه بویو از این به بعد ما به کشورهای دیگه مشترکاً سفیر می‌فرستیم، تسو سفیر ما در یونانه، یونگ پو در مصر، اردوان پسر دوم من سفیر ما در روم، مهرداد پسر سوم من هم سفیر ما در چین، این سفیرا باید فردا به محل خدمتشون برن، اما مهمترین خبر اینه که به مناسبت عید نوروز یه جشن عروسی داریم، جشن عروسی جومونگ و سوسانو؛

عروسی بیست و یکمین بخش از داستان طنز جومونگ

دیدگاهتان را بنویسید