سپید / تابوت فراموشی

You are currently viewing سپید / تابوت فراموشی

گاه از مرگ ترسیدم
گاه از زندگی
غرق در دنیای سرخ
غرق در دنیای تنهای خودساخته ام
در آسمان تیره آبی جهان
در عمق خاک شرم گین زمین
از همان سوی دگر ها آمدم
از همان راه مریضان دل بُرم
با همه یار و هوای آرزو
با همه عشق و خیال خون فشان
در سما و ژرفنای مرگ
در توالی این مرگ و زندگی
سرخ کردم روزگاران زمین
سرخ کردم عرش و فرش این بشر
خاطر از یادگار شوم دل پیر
خاطر از فکر انسان اسیر
بس بریدم ، بس بریدم خاطرات
بس نشستم در خیال آرزو
تا جهانم رنگ خون شد ، بی بدیل
تا خیالم رنگ نیستی بر خود گرفت
من مرید راه بی همراه خود
من عزیز دنیای بی مردمان خویش
سر به راه خون و بی هم نفسی
سر به دار خوی بی تدبیر خویش
می گریزم از شیون یاران پیر
می گریزم از تفکر تا تمام شب مرگ
بر من و نام من آزرده دل
بر من و این قصه نازل می شود
آن شبی که آرزو مرگ من است
آن شبی که زندگی شیرین شود
می روی عاشق شوی بی من و دستِ آخرش
می روی در آسمان آبیش !
باز هم خاک شرمگین می شود از دیدار من
باز  من هم دفن می شوم در خاک سیاه
بی قرار این قصه تکراریم
بی قرار این تابوت فراموشیم …

دیدگاهتان را بنویسید