داستان طنز شرکت / بخش چهارم / قرار

You are currently viewing داستان طنز شرکت / بخش چهارم / قرار

آدرسی که برای قرار فرستاده بود مربوط به یه کافی شاپ توپ شمال شهر بود ، چند باری از جلوش رد شده بودم ولی خب بنا به دلایلی از رفتن به داخلش صرف نظر کرده بودم ! ولی الان دیگه وقتش بود که برم ، از این موقعیتا کم پیش میاد که آدم با یه خانوم با شخصیت و با کمالات بره کافی شاپ ، از طرفی هدف من فقط کمک به یه بنده خدا بود که احتیاج وافری به من داشت .
سر وقت خودم رو به کافی شاپ رسوندم ، خانم رهامنش زودتر از من اومده بود و منتظرم بود …
– سلام
– سلام آقای مهندس ، حال شما خوبه ؟
– بد نیستم ، حال شما چطوره ؟
– راستش مهندس اصلا خوب نیستم !
– چرا ؟ مگه چی شده ؟
– نمی دونم چطور بگم ! گفتنش برام سخته !
– هر جور که راحتین بگین ، بدون هیچ استرسی
– راستش چند سال پیش من با یه پسری به صورت خیلی اتفاقی تو بانک آشنا شدم ، پسر خیلی خوبی به نظر می رسید …
عین این سریالای ترکیه ای شروع کرده به قصه سر هم کردن ، من که اصلا گوش نمی دادم داستان چیه ، فقط سر تکون می دادم و ظاهر آراستش که اتفاقا آراسته تر هم به نظر می رسید توجه می کردم ، تقریبا یه ساعت یه ریز حرف زد ، داستان شصت نفر رو گفت ، آخرش رسید به همین پسره …
– من از طریق یکی از دوستام باهاش آشنا شدم ، دوست دوستش بود ، گفته بود که عاشق من شده و میخواد باهام ازدواج کنه !
یه دوستی که می خواسته دوست داشته با دوست اون که دوست با دوستش دوست بشه و صد البته قول ازدواج هم که از اول کار لازمه هر رابطه ناموفقه !
– منم که دیدم اون ادعای عاشقی داره به دوستم گفتم که هماهنگ کنه که ببینمش ، به نظز آدم خوبی میومد ، خوش اخلاق بود و سر و وضع مناسبی داشت ! یه چند وقتی از ارتباط ما گذشت که من تصمیم گرفتم سر کار برم ، اونم موافق بود و خیلی خوشحال شد و گفت دیگه می تونیم بیشتر با هم باشیم ! قبل از اینکه شرکت شما استخدام بشم توی یه شرکت دیگه منشی بودم ، اوایل که تو شرکت بودم هر روز میومد دنبالم و بیرون می رفتیم ولی کم کم یه روز در میون میومد و بعدش شد هفته ای یه بار … بعد از اینکه از اون شرکت بیرون اومدم ، خیلی کمتر بهم زنگ می زد و خبری ازش نبود ، منم تصمیم گرفتم که زیاد طرفش نرم ، بعد از یه مدت خودش دوباره سر و کلش پیدا شد ولی من دیگه سرد شده بودم !
و اینجاس که مجنون میره سراغ لیلی ولی لیلی دوری می کنه و عشق آتشینه که بینشون زبانه می کشه !
– احساس می کردم که داره بهم خیانت می کنه و با یکی دیگس و در عوض اونم به من می گفت که پای یکی دیگه در میونه و منو دیگه نمی خوای و من از دستت نمی دم ! ولی من دیگه اون حس رو دیگه بهش ندارم ! من …

دیدگاهتان را بنویسید