شکسته قلبم
خمیده قدم
بریده دیگر نفس سردم
گام می نهم باز
در راه بی تو
در رویای روح
در آغوش مرگ
در سودای عشق
اینبار تنهاتر ، تنهاتر از تو
خورشید در دستت
آتشت با من
پیش روی هر دم
در دگر سوی عشق
دور شوی از من
من می مانم و روح گرم تو
بازهم تنهاتر ، تنهاتر از تو
شکسته بالم
در غم هجران
می کُشم عشقم
می کِشم دردها
ناتوان و خیس
از دل بی غم
از چشم خون بار
می سوزد قلبم
می سازد روحم
می میرم از تو
از یاد آن روز
بازهم تنهاتر ، تنهاتر از تو
می مانم بی کس تنهای تنها
تنهای تنها ، قریب غربت
روز بی عشقت رویای فردا
فردای بی عشق مرگ رویاها
زندگی یعنی حسرت این عشق
می نشینم تک
بی یار و همدم
می مانم تنها با خدای خویش
بازهم تنهاتر ، تنهاتر از تو