روزگار ما همواره میگذرد، شیرین و تلخ، روزی غرق در آن میشویم و از آن لذت میبریم و روزی مغلوبش میشویم و سختترین عذابها را تجربه میکنیم… گاه غرق در شادیهای پوچ زندگی میشویم و گاه زندانی روزهای تلخ و بی پایان آن، اغلب اما فراموش میکنیم که سالهای سال است که روزگار انسانها، روزگار تنهایی است و همه چیز جزئی از یک داستان بزرگتر است. داستانی که تنها یک راوی، یک جهان، یک خط سیر و یک شخصیت اصلی را روایت میکند و همهی داستان از ابتدا تا به انتها، یکی است.
در پایان همهی ما تنها خواهیم بود و هیچکس برای نجات نخواهد آمد…
– جان ریس (با بازی جیم کاویزل)، سریال مظنون (Person Of Interest)
پایان، دستِ آخر با همهی ما رویارو میشود و روزگار ما با تنهایی به اتمام میرسد، چه سالها تنها بمانیم و چه همواره کسانی را در کنارمان داشته باشیم، لحظهی آخر، در تنهایی برای ما فرا خواهد رسید و نهایت ما در تنهایی رقم خواهد خورد.
در آن لحظهها که غرق در رفتن خواهیم شد، زمزمهی روزگار تنهایی خود را خواهیم شنید و ما خواهیم ماند و یار قدیمی خود، تنهایی؛ یاری که گاه فراموشش کردهایم و گاه در آغوشش گرفتهایم…
روزگار تنهایی داستانی را روایت میکند که ممکن است هر لحظه برای ما و نزدیکانمان، و به عبارتی برای هر انسانی روی دهد و دردها، شادیها، امیدها، یأسها و آرزوهای یک انسان را متأثر کند. داستانی که تجربهاش برای هر انسانی ناگزیر است و در پایان، همهی ما دستِ کم لحظهای را در تنهایی خود گذراندهایم، اگر باور نداشته باشیم که همهی زندگی ما تلفیقی از تنهایی و فراری تنها از روزگار تنهاییمان بوده است… هرچند در این داستان بیپایان زندگی، هرگز تنها نیستیم و تجربههای مشابهی داشته و خواهیم داشت…
شاید… شاید برای همه ی ما، در هر حال و روزی، لازم باشد کتابی، داستانی، شعری و یا ترانهای بخوانیم تا به یاد آوریم که تنها نیستیم…
ما میخوانیم تا بیاموزیم که تنها نیستیم.
– ویلیام نیکلسون، نویسندهی معاصر امریکایی
پی نوشت: جهت جلوگیری از هر گونه تشابه اسمی و سوء تفاهم احتمالی در نسخهی منتشر شده در ای پی بلاگ داستان روزگار تنهایی، تمامی اسامی به کار رفته در داستان، لاتین در نظر گرفته شده است.