فیدیبو یه چالشی داره به نام «اگه نویسنده بودی شبیه کی مینوشتی؟» که نمیدونم از کِی راه افتاده (و من توی یکی از نوشتههای دُردانه دیدم که به این چالش اشاره شده و از وجودش آگاه شدم!). با شرکت توی این چالش یا بازی و جواب دادن به چندتا سؤال ساده، در نهایت جوابی مثل تصاویر بالا رو میبینید که توی اون نوشته من اگر نویسنده بودم شبیه به -یکی از نویسندگان معروف داخلی یا خارجی- مینوشتم. در ادامه هم سه تا از ویژگیهای بارز کتابهای اون نویسنده آورده شده.
از اونجایی که سؤال این چالش برای شخصِ من خیلی وسوسه برانگیز بود، سریعاً توی این چالش شرکت کردم و به سؤالاتش جواب دادم. از بین سؤالایی که توی این چالش ازم پرسیده شد، تقریباً همهی جوابهای رو با اطمینان مناسبی میتونستم انتخاب کنم، به استثنای یه سؤال که جوابش برای من کاملاً پنجاه-پنجاه بود! نتیجهی این تردید هم شد داشتن دو جواب برای این چالش که البته چندان هم بیشباهت نیستن.
من اگر نویسنده بودم، هیجانانگیز مینوشتم!
با این تفاسیر باید بگم که به نظر چالش «اگه نویسنده بودی شبیه کی مینوشتی؟»، من اگر نویسنده بودم شبیه به سر آرتور کانن دویل، نویسندهی مشهور بریتانیایی و خالق داستانهای شرلوک هلمز، یا جی. آر. آر. تالکین، دیگر نویسندهی شهیر بریتانیایی و خالق مجموعه داستانهای ارباب حلقهها و هابیت، مینوشتم.
در هر حال، اینطور به نظر میاد که من اگر نویسنده بودم، اهل بریتانیا بودم، یه مجموعه داستان پیچیده، در دنیایی متقاوت اما شبیه به دنیای واقعی، با المانهای قدیمی مینوشتم، و صدالبته که حتماً یکی از نشانهای افتخار پادشاهی بریتانیا رو هم به پاس نگارش داستانهام دریافت میکردم (همونطور که هم کانن دویل و هم تالکین، موفق به دریافت نشان افتخار از پادشاهی بریتانیا شدن!) و کتابهام هم فروش جهانی داشت و بعدها به فیلم و سریال هم تبدیل میشد و مارتین فریمن (دکتر جان واتسون در سریال شرلوک و بیلبو بگینز در سهگانهی هابیت) هم توی اقتباسی که از کتابهام میشد، بازی میکرد!
به نظرتون شما اگر نویسنده بودین، شبیه به کدوم نویسنده مینوشتین؟ برای فهمیدنش میتونین توی این چالش (اینجا) شرکت کنین…
چه جالب 🙂
شاید تو یه دنیای دیگه نویسنده ای هستید با همین ویژگی ها 🙂
امیدوارم همینطور باشه…
چه نویسنده های جذابی! قلمشون بنظرم واقعا جادوییه. بنظرم حق مطلب رو توی فیلمی که راجع به تالکین ساخته بودن بیان کردن، همونقدر جادویی و قشنگ…
من اگر نویسنده بودم شبیه جی.دی.سالینجر یا هارپر لی یا حتی ایتالو کالوینو مینوشتم. آرزوم اینه که شبیه اگزوپری بنویسم هرچند که فکر کنم گفتنش فایده نداره و نوع نوشتار وبلاگ هامون در نهایت رسوامون میکنه. D:
درسته که خیلی بعیده از یکی مثل من نویسندهای در این سطح در بیاد اما به هر حال ما هم به سبک خودمون مینویسیم و در حد خودمون تلاش میکنیم. هرچند که با تلاش هر چیزی امکانپذیره و نوشتن مثل اگزوپری هم دور از دسترس نیست.
حس کنجکاوی باعث شد برم به چالش… خوب بود… ۲ تا سئوال جالب چالشی داشت. تو خیابونهای شیراز یا خیابونهای استانبول. یحتمل مسیر رو به سمت داستانهای ایرانی یا خارجی میکشونه و تو خواب سوار اژدها هستی یا تو لندن دنبال قاتل میگردی یحتمل دنبال سبک نوشتاری تخیلی یا واقع گرایانه میگرده… نتیجه جالب بود آخر چالش رسیدم به سروانتس
نتیجه هم جالب بوده…
پس اگر نویسنده بودی، رمانی در حد دن کیشوت مینوشتی…
یادمه سالها پیش داستانی با عنوان خاطرات یک مامور نوشتم که تهش رو نبستم. هیچ موقع نتونستم یک داستان بلند بنویسم اگرم شروع شد نیمه کاره رها شد. برای نویسندگی بقول هوشنگ مرادی کرمانی دو تا شخصیت به اسم هوشنگ اول و هوشنگ دوم باید در کنار هم باشن. متاسفانه در وجود من اون شخصیت که داره زندگی عادی رو عاقلانه و محتاطانه پیش میبره بر شخصیتی که میتونه در فراغ خاطر بدور از دغدغه ها پرواز کنه و تراوشات ذهنی رو به روی کاغذ بیاره مسلط میشه و بروایتی زندانبان اندیشه ها خودمم و بوقت باز شدن درب این قفس دیگه ادامه پرواز میسر نمیشه. خودمم بکشم دیگه حسش نمیاد!
سدهای ذهنی برای شکسته شدن ساخته میشن و هرچند گاهی عبور از اونها سخت میشه، اما با کمی دقت نظر و تمرکز، میشه نوشتن داستان رو شروع کرد و به پایان رسوند، حتی اگه تجربههای قبلی خلافش باشه.
امیدوارم در آینده شاهد نوشته شدن داستانهای خواندنی شما باشیم.
البته طرحواره داستان در ذهنم شکل میگیره اما خیلی زود فرار میکنه. روزمرگی و بی انگیزگی مزید بر علت شده. از ۱۹۸۴ خیلی خوشم میاد و به دور و برم که نگاه میکنم فضای اطرافم رو همون فضا می بینم. وبلاگم نقش همون دفتر یادداشت وینستون رو داره که بنظرم در زاویه کور صفحه سخنگوی نظاره گر قرار داره. شاید بتونم بنویسم
جرج اورول از نویسندههای شهیره و ۱۹۸۴ هم از آثار عالیش.
همین که وبلاگنویسی میکنین و دست به قلم میشین یه شروع خوب برای نوشتن داستانهای نانوشتهس.