برگردان منتخبی از اشعار بیکس محمد قادر به قلم زانا کردستانی:
در مراسم ختم تو، آنها که میآیند،
بعضیهایشان میگریند و
عدهای هم غمگیناند.
پس تو تا زندهای از رقص، لذت ببر و
انسانیت داشته باش، ای آدمی!.
—
انسان بزرگ کسیست،
که نه بر کسی بزرگی میکند و
نه کسی هم بر او بزرگی.
—
بیعشق،
انگار که تو مردهای، اما سخن میرانی!
برای آنکه نمیری، تا نفس میکشی، عاشق باش.
زندگی یعنی آنچه که با آن زندهای.
—
من چنین یاد گرفتهام،
سپیدهدم بیرون بزنم و
از راهی که رفتهام
به خانه، برنگردم.
—
تو در کجایی؟!
در اوج کوهها؟
یا که در قعر دریا، پایین رفتهای؟
من اینجا بر روی نقشهی قلبم،
اعلام میکنم که سرزمین هر مردی، زن اوست،
نه آنچه که همهی ما
به دنبالش میگردیم، ای وطن!
—
سالی یکبار چون پاییز روبرویم خود را لخت و عریان میکرد
حالا میگوید، خیالات مرا برداشته بود که دستانش را گرفتهام
اما دیگر جای قهر و آشتی نیست
وقتی که قهوه مینوشد
چشمانش بسیار زیبایند
میشناسند مرا
چشمانی که بسیار زیبا اشک میریزند
صبر و طاقت لبهایش چه زیبا هستند
که مدام به من میگویند:
عشق آغاز همه چیز است.
آه امروز چه زیبا شدهای!
چقدر زیبایی از تو میریزد.
—
سرانجام
بیتو پوشالی میشوم،
که با وزش هر بادی،
از تو، دور و دورتر میشوم.
—
اتاقم،
فروغ روشنایی چراغی در تاریکی دارد!
تمام من هم، رنگ تنهایی به خود گرفته است،
تو نور چراغ،
و من، از عطر تو لبریز.
—
عشق سرچشمە زندگیست،
نگذاریم که سرچشمهی زندگیمان
خشک شود.
—
عشق یعنی
تو مال کسی نباشی.
—
عشق آن قدرتیست
که تو را هوشیار میکند.
—
به پای خودت تکیه کن!
چشم به قدرت هیچکس نداشتە باش،
خودت را دوست بدار
و با خویشتنات دوستی کن،
تا قدرت عشقات افزون گردد.
—
داستان زندگی من
معلق ماندن، میان مرگ و زندگیست!
فقط تویی که میدانی
زمان مرگ من، چه وقتست.
—
نیمهی تهیام را از تو پر کردهام
و نیمهی دیگرم را سپردهام به باد!
اکنون فقط مرگ برایم مانده است،
پیشکش میکنم، به شما!.
—
آغوش گرم و مهربانت را هیچگاه فراموش نخواهم کرد،
که به من سرسبزی داد و راهنماییام کرد،
و تاریکای شب را بر من روشنا شد.
…
شبهایی هست که عکس عزیزانم را
در میان تاریکی به تماشا مینشینم و
بیصدا با قطرات گرم اشک، میشویم!
آری! آن شبها هم، آغوشت برای من بود
نه شخص دیگری…
اشعار منتخب بیکس محمد قادر
استاد “بیکس محمد قادر” (بێکەس حەمە قادر) شاعر و نویسندهی معاصر کُرد زبان، متولد یکم جولای ۱۹۷۲ میلادی در اربیل (هولیر) مرکز اقلیم کردستان عراق است. او که بارها در جشنوارههای مختلف مورد تقدیر و تشویق قرار گرفته، دارای بیش از بیست کتاب شعر است که مه، وصیتهای نفس، چه خراباتیست، سخن من، چهارشنبەای مردە، همچو سایە در تاریکی گم میشوم، میخواهم میان دستهای تو بمیرم، فرار از مرگ و الف برخی از مشهورترینهای آنها هستند. در سالهای اخیر اشعار بیکس محمد قادر به زبانهای انگلیسی و فارسی و عربی نیز برگردان شده و مورد توجه مخاطبان قرار گرفته است.
اشعار فوق سرودهی بیکس محمد قادر به زبان کردی هستند که توسط زانا کردستانی به فارسی برگردان شده و به درخواست ایشان در ایپیبلاگ منتشر شدهاند. اگر شما هم داستان، شعر و یا متنی دارید که دوست دارید با نام خودتان در ایپیبلاگ منتشر شود، متن و درخواست خود را از طریق صفحهی ارتباط با من ارسال کنید تا در بخش نوشتار مهمان منتشر شود.
درود
در شعر استعاره هایی بکار رفته بود که یکی ذهنم رو عجیب مشغول کرد.
“من چنین یاد گرفتهام،
سپیدهدم بیرون بزنم و
از راهی که رفتهام
به خانه، برنگردم.”
معمولا شغلهایی مثل شبانی و شکارچی همین رقم زندگی رو دارن از راهی که رفتی باز نمیگردی.
در نوع شبانی بدنبال گله ای هستی که در پی یافتن غذا به جاهای مختلف میره و درین گشت و گذار نائل به کشف منطقه جدیدتری میشی.
در نوع شکارچی باید قدری تیزهوش تر و چالاک تر عمل کنی وگرنه دست خالی به خونه برمیگردی.
شبانی یک تفاوت عمده دیگه داره که تو ضامن حیات چرنده ها هستی و دشمن درنده ها اما در شکارچی گیرنده حیات چرنده ها و همخو با درنده ها!
و درس آخر اینکه شبانی “شغل پیامبران” بوده تا تحمل زبان نفهمی مردمان آن قوم براشون امکانپذیر باشه و شکارچی بودن “تفریح شاهان” تا کشتن مردمان آن قوم براشون بی رنج و عذاب باشه.
به نکات خیلی جالبی اشاره کردین و البته که درس آخر خیلی جالب و تأمل برانگیز بود.
ممنون
بسیار پر معنی و زیبا 🙂
سپاس فراوان
هی یه بیت رو میخواستم بنویسم که چه زیباست؛ میدیدم بعدی زیباتره. 🙂
ممنون بابت انتشارشون
ممنون از وقتی که گذاشتین و مطالعه کردین.