شب مرگ / دست سرد من
شب هایی که با یاد دستان گرمت بر من می گذرد جز سرد تر شدن دستان یخ زده من چیزی برایم در بر ندارد، من غرق در شب های بی…
شب هایی که با یاد دستان گرمت بر من می گذرد جز سرد تر شدن دستان یخ زده من چیزی برایم در بر ندارد، من غرق در شب های بی…
گذر ایام آنقدر بر من سخت و طاقت فرسا شده که دیگر نه امیدی به پایان سیاهی مانده و نه رمقی برای بقا در این روزگار شوم، روزگاری که اندوه…
روز های غریب و شومی است، روزهای دوری از آنان که دوستشان دارم و قرابت با آنان که دوستم ندارند؛ روزهایی پر از رنج و اندوه! کاش این روزها را…
ال تو نیستی و من ماندم و دنیایی غرق در نبودت ، کاش برای دنیای کوچکم می ماندی ! کاش نمی رفتی !... اما حالا که مرا در این دنیای…
روزها از پس هم می آیند و ما را با خود به آینده ای می برند که جز او که از همه چیزمان آگاه است همه از آن بی خبریم؛…