خاطرات سیاه / تنهاتر از خدا
روزهایی که هریک با نام زندگی و با رنگ فنا بر من می گذرد، نه تنها وجودم را در آتش نفرتش می سوزاند بلکه روحم را از من می گیرد،…
روزهایی که هریک با نام زندگی و با رنگ فنا بر من می گذرد، نه تنها وجودم را در آتش نفرتش می سوزاند بلکه روحم را از من می گیرد،…
عمر تلف یعنی همین، همین که بی تو بمیرم به یاد چشمات بمونم به پای عشقت بشینم تنهای تنها بمونم با چشم پرخون دلم خیانتاتو ببینم دست تو رو رها…
روزهایم با رویای تو مفهوم داشت و بی رویای تو... من، عشقم، روحم و نفس هایم تنها دروغی است بزرگ، دروغی بعه بزرگی عشق تو، به بزرگی نگاه تو، به…
آن کس که رویایی نداشته باشد ، تنها نفس می کُشد .... هریک از ما رویاهایی داریم، گاه آنقدر بزرگ و دست نیافتنی که خودمان را فدایش می کنیم و…
گفتم: روزهای رویای من به سر آمده... گفت: کدامین رویایت؟ گفتم: رویای کودکانه من! رویایی که هیچ کس آن را ندید! گفت: رویایت چه بود؟ گفتم: آنقدر ساده که تو…
من چیستم ؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ دکتر…
روزهای سیاه من یکی پس از دیگری می گذرد و چیزی جز خاکستری از آتش خاطرات برایم نمی ماند. روزهایی که شب را روسفید کرده اند. اثر فرساینده این روزهای تاریک…
چیزهایی وجود دارند که دائمی و همیشگی اند... چیزهایی که ما را خرد می کنند... می شکنند... همیشه هستند کسانی که ما برایشان تکیه گاهیم و آنها برای ما سراب!…
رویای صدایت هر لحظه بر من می بارد و هر دم یاد چشمان معصومت مرا به آسمان ها می برد. کاش آن روز فرا رسد که هرم نفسهایت را حس…
گذر زندگی از ما همانند گذر قطاری سریع السیر از ریلی قدیمی است که هر لحظه ممکن است از ریل خارج شود و به آخر خط برسد... راستی آخر خط…