خاطرات سیاه من / سقوط
چشمانم را بر هم می گذارم و در ذهنم روزهایی را به خاطر می آورم که آرزوهایی داشتم ، آرزوهایی که هریک به طریقی مرا در این دنیای بیهوده تنها…
چشمانم را بر هم می گذارم و در ذهنم روزهایی را به خاطر می آورم که آرزوهایی داشتم ، آرزوهایی که هریک به طریقی مرا در این دنیای بیهوده تنها…
یاد تو هم راز من عشق تو دنیای من خاطراتم همه چیز زندگی زندان من یاد او در فکر تو عشق او در قلب تو خاطراتش زندگی زندگی رویای تو…
خورشید در آسمان می درخشید، صلاح الدین ایوبی از سراپرده اش خارج و شد . رو به نگهبان کرد و گفت: آهای سرباز! مراقب باش کسی وارد سرای من نشود،…
« هدف والا » آخرین بخش از داستان طنز جومونگ است. جومونگ و سوسانو به قصد رسیدن به هدف والا با تعداد زیادی خدم و حشم به سمت بویو راه…
در مراسم عروسی جونومگ که یه پارچه آقا شده بود، همین جوری داشت سنگین و سنگین تر میشد که سوسانو گفت: عزیزم دارم احساس میکنم به جای خون توی رگ…
همه مقامات که فکر میکردن شاه تاریخ عروسی فرهاد پنجم رو میخواد بگه میخ کوب شدن، البته این وسط قیافه های تسو و یونگ پو دیدنی بود، داشتن شاخ در…
جومونگ با شادی ناشی از آماده شدن برای جشن عروسی از فرهاد تشکر کرد و از قصر خارج شد، اونور هم سوسانو رفت سراغ فرهاد پنجم که باهاش بهم بزنه.…
سال 89 هم گذشت، سالی پر از فراز و نشیب، سالی که به جرات می توانم بگویم غم انگیز ترین سال زندگی من بود، سالی پر از رنج و اندوه...…
جومونگ که جوابشو گرفته بود یهو یاد اون سه تا رقیب دیگش افتاد که اگه بفهمن سرشو میبرن و زیر لب گفت: دیگه حالی واسه آدم میمونه؟ نه والا! احوالی…
شب هایی که با یاد دستان گرمت بر من می گذرد جز سرد تر شدن دستان یخ زده من چیزی برایم در بر ندارد، من غرق در شب های بی…