جومونگ / بخش هفدهم / هیات بویو
[در کاخ پادشاهی] وزیر اعظم: اعلی حضرت هیات بویو وارد میشوند... فرهاد چهارم: هیات اینا سینه زنه یا زنجیر زن؟ قمه زن که نیستن؟ وزیر اعظم: منظورم هیات سفرای بویو…
[در کاخ پادشاهی] وزیر اعظم: اعلی حضرت هیات بویو وارد میشوند... فرهاد چهارم: هیات اینا سینه زنه یا زنجیر زن؟ قمه زن که نیستن؟ وزیر اعظم: منظورم هیات سفرای بویو…
گذر ایام آنقدر بر من سخت و طاقت فرسا شده که دیگر نه امیدی به پایان سیاهی مانده و نه رمقی برای بقا در این روزگار شوم، روزگاری که اندوه…
14 ساعت بعد جومونگ به هوش اومد. فرهاد که میترسید بچه مردم رو به کشتن داده باشه اومد عیادت جومونگ. فرهاد: سلام جومونگ جون. جومونگ: سلام بر شاه جهان، شاه…
جومونگ: موزی جون بیا وسط قر بده که بدون تو کارم لنگه... موزا: فرهاد کجایی؟ پس محاکمه چی شد؟ بابا اینا اینجا رو ریختن به هم! دارن حرکات موزون میکنن!…
بعد از یه ماه و 14 روز، جنگ با پیروزی ایران تموم شد. همه ی شهرهای ایران رو جشن و پایکوبی و روم به دیوار حرکات قبیح و موزون توسط…
روز های غریب و شومی است، روزهای دوری از آنان که دوستشان دارم و قرابت با آنان که دوستم ندارند؛ روزهایی پر از رنج و اندوه! کاش این روزها را…
« موزا » اولین بخش از فصل دوم داستان طنز جومونگ است. [یک هفته بعد داخل اتاق جومونگ] وزیر اعظم: جومونگ پاشو بانو موزا میخوان تو رو ببینن... جومونگ: بگو…
« مارک آنتوان » آخرین بخش از فصل اول داستان طنز جومونگ است. جومونگ: سلام بر عزیز دل هر بویویی، دوست و برادر عزیزم مارک آنتوان ... آنتوان: تو که…
ال تو نیستی و من ماندم و دنیایی غرق در نبودت ، کاش برای دنیای کوچکم می ماندی ! کاش نمی رفتی !... اما حالا که مرا در این دنیای…
فرهاد چهارم: جومونگ شنیدم حالشونو گرفتی؟ جومونگ: آره! باور کن فردا جنگ میشه! بدجور سوزوندمش! - باشه، تو با این همه ابهتی که داری باید فرمانده صف اول جنگجو ها…