گفتگو / خاطره
آن روز را به خاطر داری ؟ نمی دانم ، چه روزی ؟ همان روز زیبا ، همان روز پر خاطره ! چگونه به خاطر بیاورم ؟ چشمانت را ببند…
آن روز را به خاطر داری ؟ نمی دانم ، چه روزی ؟ همان روز زیبا ، همان روز پر خاطره ! چگونه به خاطر بیاورم ؟ چشمانت را ببند…
این دنیای ویران من است ؛ جهانی پر از نیستی و مرگ ، به شومی عشق ، به زیبایی نفرت ، به کمال نیرنگ و به پستی صداقت ، در…
یاد تو پاک است و تنها جای تو در قلب من راه تو از چشم من زیر چشمم راه توست آب و جارو کرده ام خاک پایت می شود توتیای…
با تو سخن می گویم ، تو که عشق من هستی ، تو وجودمی و تو که در منی ! سخن بگو ، مدت هاست برای این گفتگو لحظه شماری…
جان آدم را چه شد در سر آغاز جهان در خیال آدمی در دل تنگ حوا پشت آدم را شکست مرگ فرزند خلف پشت در پشت هم دشنه در آغوش…
یادگار تو با من است پس پرده در خفا راز دل ساده من می ماند تا ابد بی هوس ، بی خطر می خروشد در زمان می سازد راز ها…
شکسته قلبم خمیده قدم بریده دیگر نفس سردم گام می نهم باز در راه بی تو در رویای روح در آغوش مرگ در سودای عشق اینبار تنهاتر ، تنهاتر از…
دو چشمم خون می بارند گلویم راه را بسته نفس ها مرگ می خواهند در آن روزی که خواهی رفت درونم آتشی بر پا شرر ها می زند بر من…
آخر خط پلک بر هم می نهم دست بر روی دست غم بر روی غم فکر بر روی فکر اشک ها می ریزمو عشق ها را می چشم غم ها…
بر جای پایت بوسه می زنم و هر قدمت را با اشکهایم بدرقه می کنم... تو می روی و مرا با تنهایی تنها می گذاری! کاش آن لحظه که می…