روزنوشت / یک ماه گذشت
گاهی نوشتن از اتفاقات و داستانهای روزانه زندگی آنقدر سخت و ملالت آور میشود که ترجیح میدهم سکوت کنم و چیزی ننوسیم، گاهی هم آنقدر غرق در مشغلههای روزمره و…
گاهی نوشتن از اتفاقات و داستانهای روزانه زندگی آنقدر سخت و ملالت آور میشود که ترجیح میدهم سکوت کنم و چیزی ننوسیم، گاهی هم آنقدر غرق در مشغلههای روزمره و…
مدتهاست که میخواهم بنویسم، از آنچه این روزها میگذرد، از آنچه این روزها نمیگذرد، از حرفهای تازه، از خاطرات کهنه. مدتهاست که میخواهم از همه چیز بنویسم، از همهی آنچه…
در این روزهای پر از شادی سال نو، در این هفته های آغازین سال و در همین لحظاتی که نوشتاری بر تقویم برایمان خوش یُمنش کرده است ، خواسته یا…
زیباترین لحظه زندگی آنگاه است که ما در کنج زندان تاریک دل خود یکدیگر را اسیر کرده ایم و تنهامی توانیم به تماشای این جنگ سرد بنشینیم ! شکنجه ها…
بازیچه هر نفس درد و تباهی هر خیال ماتم و اشکم رنگ زندگیم سیاه و نفرتت یه حس محکم نه دلیلی واسه موندن نه کلامی واسه گفتن منم و یه…
مانده ام در سایه ها رنگ تاریکی شده تن فرتوت دلم با همه افسانه ها خو گرفته خاطرم قصه من با من است هر دقیقه هر کجا شاید امروزش سیاه…
در هیاهو مانده ام در همه لحظه ها پشت دیوار نگاه آروزهایم خراب زندگی رنگ خزان آسمانم بس سیاه روزگارم بی خیال در خیالاتم سراب دوست داشتن ها روا دوستت…
با تو سخن می گویم ، تو که عشق من هستی ، تو وجودمی و تو که در منی ! سخن بگو ، مدت هاست برای این گفتگو لحظه شماری…
نمی دانم این راه را تا به کجا ادامه می دهم ، هنوز مبهوت خود هستم ، بهت این حوادث سرد و تلخ هنوز در وجودم است ، اتفاقات پی…
در فراسوی خیال مهر توست در دل وصال عاقبت رسوا شوم این است عشق محال می روم تا بی کران می گریزم زین جهان تا نبینم چشم تو می کُشم…