گفتگو / مدفن عشق
نشسته ای اینجا ، بر تخته سنگ سیاه من ، رو در رو ، چشم در چشم ، در ورای چشمت می بینم آنچه هیچگاه ندیدم ، آنچه هیچگاه نخواستی…
نشسته ای اینجا ، بر تخته سنگ سیاه من ، رو در رو ، چشم در چشم ، در ورای چشمت می بینم آنچه هیچگاه ندیدم ، آنچه هیچگاه نخواستی…
از شدت هیجان خواب به چشمانم نمی آمد ، دو روز بود که نخوابیده بودم ، در تمام این دو روز به آنچه رخ خواهد داد فکر می کردم ،…
گام نهادم در کوی و برزن های شهر و به تماشای مناظری پرداختم که هرگز ندیده بودم ، فریاد های شاد کودکان ، چهره خندان مردان و زنان کهن سال…
در فراسوی خیال مهر توست در دل وصال عاقبت رسوا شوم این است عشق محال می روم تا بی کران می گریزم زین جهان تا نبینم چشم تو می کُشم…
آن روز حس عجیبی داشتم ، گویی حادثه ای خاص مرا به خود می خواند ، گویی از اتفاقی که در شرف افتادن بود خبر داشتم ، در اعماق وجودم…
اولین قسمت از فصل دوم داستان عشق ! چه خوب است که تو را دارم ، گوشی برای شنیدن تمام درد دل های من ، امروز می خواهم داستان دیگری…
زندگی من تنها به مشتی خاطره بدل شده که مرا در خود غرق کرده ، خاطراتی به پوچی زندگی و بی ارزشی احساس . شاید برای من گذشتی از گذشته…
یادگار تو با من است پس پرده در خفا راز دل ساده من می ماند تا ابد بی هوس ، بی خطر می خروشد در زمان می سازد راز ها…
به درستی به خاطر نمی آورم ، اما می دانم همین نزدیکی هاست ، همین نزدیکی ها بود که آن اتفاق عجیب برایم افتاد ، آری زیر همین درخت مجنون…
رو در روی هم دو دل بی هم نفس همسفر تا بیکران عاشقند تا آشیان عشق تو در قلب من یاد من در فکر تو روحمان در جلد هم چه…