روزنوشت؛ کسی جز من
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
اندوهگینم، لحظه به لحظه، روز به روز و سال به سال. سالها چون برق و باد میگذرد و امیدهایم چون برگ پاییزی بر خاک میافتند. یک عمر است که خزان…
در دنیا خوشبختی و بدبختی وجود ندارد؛ تنها قیاسی بین یک حالت با حالت دیگر است، نه چیزی بیشتر از آن. کسی که از صمیم قلب غم و اندوه را…
بادهای پاییزی دوباره وزیدن گرفته و غم، بر وجود من مسلط گشته است. نمیدانم چه پیوندی میان وزش بادهای پاییزی و درد کشیدن من هست که هر بار بوی آغاز…
در سوگ ماندهام و از نوشتن میترسم، از بیان حسی که در وجودم هست، از دردی که قلبم را فراگرفته و از مرگ عزیزی که مرا در خود شکسته است.…
شاید نتوان از عمق حقیقت آنچه این روزها میگذرد نوشت، شاید روزی بشود اما دست کم امروز سخت است. در تقابل با روزگاری که همه چیز را خود خلاصه کرده،…
اندوه خانهای است جایی که صندلیهایش فراموش کردهاند که ما را نگه دارند آینههایی که ما را منعکس کنند دیوارهایی که ما را در خود اسیر کنند اندوه خانهای است…
عشق همواره تازگی دارد... صرف نظر از آن که در زندگیمان یک بار، دو بار و حتی ده ها بار عاشق شده باشیم، همیشه ما را در شرایط جدیدی قرار…